محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

روزهای زندگی من

محمد جون و آرایشگاه مخصوص

سلام شکلات زندگی من: یادم میاد اولین باری که برایه اصلاح موهایه خوشگلت بردمت آرایشگاه فقط 6 ماه داشتی و قبله اونم خودم موهاتو کوتاه نکرده بودم اون زمان چون بجنورد سکونت داشتیم همون جا بردیمت آرایشگاه تا اصلاحت کنه ,وای نمیدونی که اون روز چه نمایشی واسه ما و بنده خدا آرایشگر راه انداختی این قدر گریه کردی که دیگه نفس نفس میزدی و اون قدر سرتو تکون دادی که یادم 4 نفر آدم بزرگ دست و سرتو نگه داشته بودند که مبادا سرتو تکون ناگهانی بدی و خدایه نکرده با قیچی صدمه ببینی اینم عکسه قبل از اصلاح اولته و عکس بعد از اون مربوط به بعد از اصلاح همون روزه          &n...
28 خرداد 1391

محمد جون و خرید

سلام نفسم خوشگل مامان این روزا خیلی دوست داری بری بیرون و یه مقدار از وقتتو خارج از محیط خون بگذرونی حالا از سوپر گرفته تا مهمونی و پارک و.... به قول خودت(بییم قان قان بیب بیب)یعنی بریم سوار ماشین شیم واسه رسیدن به هدفت هم به هرکسی که لباس تنش باشه یا سوئیچ دستش باشه متوسل میشی واسه همین ما هم بیشتر بعد از ظهرا سعی می کنیم ببریمت بیرون یکی دو روز پیش که باز اصرار داشتی بریم بیرون من پیشنهاد دادم بریم مجتمع الماس شرق تا هم شما یکم راه  بری و انرژیت تخلیه شه هم مامانی یکم فروشگاه ها رو ببینه اما از همون اول با مامان که پایه نبودی هیچ یه کلبه کودک پیدا کردی و از همون اول گذاشتیمون سرکار ...
25 خرداد 1391

خرداد تا به امروز

سلام خوشگل من دوباره اومدم ولی با یکم تاخییر تو ماهی که در حال سپری کردنشیم یه عالمه اتفاقایه جدید واسمون افتاده ولی مامانی یکم واسه آپ کردن وب شما کم کاربود البته می دونم بهم حق میدی آخه چند روز پیش من یه مهمونی نسبتا بزرگ داشتم و از اول این ماه درگیر کارایه مهمونیم بودم عزیزم این ماه شروعش با تولد دو قلوها(احمد و امیر علی جون)همراه بود چهارم خردادامسال اونا دو ساله میشدند تو هم که عاشقه تولد و جشنشی اون روز به شما ها خیلی خوش گذشت و شما هم همش بی وقفه شعر تولد تولد تولدت مبارک می خوندی اما متاسفانه بازم نتونستم براتون عکسایه جالبی بگیرم چون هم مهمونا همش دور و برتون بودن هم شما ها یه جا باهم وانم...
17 خرداد 1391

روز مادر

همه می شناسیمش؛ همون که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست. سلام پسرم امروز برایت با قلبی پر از احساسات مادرانه مینویسم و از تو به خاطر دادن این هدیه بزرگ و و با ارزش دنیا ها ممنونم چرا که تو طعم مادر شدن و این همه احساس قشنگ رو با به دنیا آ...
23 ارديبهشت 1391

مرور خاطرات

سلام نفسم دوباره فرصتی دست داد تا بتونم برات بنویسم عزیزم الان که من سر گرم آپ کردن وبتم شما لالا کردی امیدوارم همیشه در آرامش باشی خوشگلم امروز یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه بالاخره فرصتی دست داد تا من و خاله جون ملیحه از طریق نی نی گپ بتونیم یه یه ساعتی رو با هم خلوت کنیم و مثل گذشته ها تونستیم با هم از همه چیز صحبت کنیم من که دلم خیلی واسشون تنگ شده بود و این جوری تونستیم یکم به یاد خاطرات گذشته از دلتنگی هامون کم کنیم محمد عزیزم اون مدتی که من تو بجنورد بودم دوستایه خیلی خوبی داشتم که هنوزم مثه اون موقع ها دوسشون دارم و دلم براشون تنگ میشه یادمه تو همچین ماهی بود که با خاله جون وبلاگ رضا جون و د...
19 ارديبهشت 1391

گذری بر خاطرات عید امسال به روایت تصویر

سلام مامانی پسرم همون جور که برات تو پست قبلی گفتم متاسفانه من امسال از نهم عید دیگه اینترنت نداشتم تا برات خاطرات قشنگ اون روزا رو و حتی جشن یه سالگی وبلاگتو که بیست فروردین  بود رو آپ کنم عزیزم عید امسال بر خلاف سالیه پیش که همه چی حتی عید دیدنیامون هل هلکی بود خیلی خوب سپری شد عزیزم من و بابا جون سعی کردیم به شما حسابی خوش بگذره و اکثر جاها همراه خودمون میبردیمت عزیزم از اون روزا خیلی ازت عکس دارم حتی با بچه هایه فامیل اما الان که همشو مرور میکردم تو هیچ عکسی خوب وانستادی تا ازت عکس بندازم البته طبیعیه واسه همین چند تاشو بیشتر نتونستم برات گل چین کنم به امید روزی که خیل...
10 ارديبهشت 1391

دوباره اومدیم

سلام عسلی از آخرین باری که برات نوشتم حدودا یه ماهی میگذره و مامانی تو این مدت حسابی دلش واسه نوشتن اینجا تنگ شده بود و اما علت یه تاخیر نسبتا طولانی دیگه عزیزم من و دایی جون هر دو مون از یه اشتراک اینترنت استفاده میکنیم  و هر سه ماه اونو تمدید می کنیم تو سال جدید دایی جون  چون از شرکت خدمات دهنده زیاد راضی نبود قصد داشت بعد از اتمام این دوره با یه شرکت دیگه قرار داد ببنده  و این شد که به رغم تلاشایه زیاد دایی جون تا وصل شدن مجدد اینترنتمون یه ماهی معطل شدیم عزیزم تو این یه ماهی که نتونستم برات بنویسم اتفاق خاصی رخ نداده شما نسبت به یه ماه پیش بیشتر صحبت میکنی و می تونی ما رو متوجه منظورت ...
8 ارديبهشت 1391

محمد جون و عید 91

سلام عسلی من اول اینکه عیدت مبارک عزیزم امیدوارم سال پیش رو برامون پر باشه از شادی و برکت و سلامتی و خبرایه خوش محمد عزیزم  این سومین عیدیه که زیباترین بهونه هستی برایه من و باباجون در کنار سفره هفت سین همراهمون بود برایه آغاز یه ساله جدید,یه ساله قشنگه دیگه که مطمئنا در کنار شما قشنگ تر هم میشه عزیزم امسال بر خلافه همه سالایه پیش که من و بابایی تو  عید دیدنیامون مجبور بودیم عجله کنیم و هر جور شده دید و بازدیدامونو تو چند روز سر جمع کنیم  خوشبختانه یه عالمه فرصت داشتیم تا با حوصله بتونیم بریم مهمونی در عوضشم امسال چون خونه مامانی میشینیم هر کی عید دیدنی خونه اونا می اومد یه سر هم بالا می ا...
8 فروردين 1391

یادگاریه سیسمونیه بابا جون

سلام خوشگل مامانی عزیزم یه جمعه شبه دیگه از واپسین شب های سال 90 در حال تموم شدنه ساعت نزدیکه یک صبحه و امشب چون شما بعد از ظهر از همیشه بیشتر خوابیدی داری شب زنده داری میکنی و حالا حالا ها قصد لا لا نداری منم فرصت رو غنیمت شمردم و یه مازیک در اختیارت گذاشتم تا شما نقاشی کنی و من بتونم راحت تر برات بنویسم عزیزم امروز بعد از ظهر با بابا جون و شما رفتیم خونه پدر جون همه اون جا بودند زهرا و احمد و امیر علی جون دیگه کمکم داری به زهرا عادت میکنی و بیشتر با هم بازی میکنین و زهرا هم کمتر از سر و کول شما بالا میره حسابی امشب با زهرا جون و امیر علی و احمد جون بازی کردی تازه امشب به خاطر اینکه کنار ...
20 اسفند 1390