محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

روزهای زندگی من

تولد قشنگه محمد نازم

سلام عسلی دوباره اومدم تا بقیه عکسایه تولدتو برات بذارم این عکس پایینی  هم مربوط به هدیه مامان جون و عمه جون و عموجونه که واسه محمد خوشگلم زحمت کشیدن و یه ماشین برقی هدیه دادن اما چون سایز ماشینش واسه استفاده ساله دیگت کوچیک بود عوضش کردیم و یه بزرگتر برات خریدیم دایی جونا هم هر کدوم واسه عیدت برات شلوار لی خریده بودن خاله جون و عمو مجیدم واست یه هواپیمایه قشنگ هدیه دادن مامانی و بابایی هم واسه تخته نوجوانت خوش خواب هدیه دادن و من و بابایی هم یه ایرا چک واسه حساب مسکن نوجوانانت عزیزم همه هدیه هات مبارکت باشه اینم عکسییه که چند روز قبله تولدت سفارش دادیم برات رو شاسی بزنن به عنوان ...
9 اسفند 1390

ادامه عکسایه تولد خوشگل مامان

سلام عسلی مامانی تو پسته قبلی بهت قول دادم تو این پست برات یه سری دیگه از عکسایه تولدتو قراربدم اینم الوعده وفا پسرم این تصویر بالایی عکسه کیف هایی که مامانی با کمک خاله جون درست کرد و یه سری هدایایه کوچیکم توش قرار دادیم تا مهمونا از تولد محمد خوشگلم یادگاری داشته باشن رو هر کیفی هم اسم اون کوچولویه خوشگل که قرار بود این هدیه رو دریافت کنه نوشتیم   این عکس هم یه سری از کارتایی رو که برایه تشکر از مهمونا تو کیفا قرار دادم رو نشون میده تو هر کارتی یه پیام تشکر از طرف محمد خوشگلم به مهمونا بود که از اینکه تو جشن تولدت همراهت بودن تشکر کرده بودی اون کارته بزرگی هم که پشت این آدم برفیاست کارتیه ...
5 اسفند 1390

تولد2 سالگیت

سلام ناناز من الان که برات می نویسم ساعت نزدیکه1صبحه و شما و بابایی تو خواب ناز به سر میبرین عزیزم جمعه پیش تولدت رو 2 روز زودتر از 1 اسفند برگزار کردیم و من هرچی از اون روز سعی داشتم برات از تولد قشنگت بنویسم فرصت پیدا نمی کردم اما امشب با تمام خستگیم سعی دارم برات گوشه ای از اونچه در تولدت گذشت رو بنویسم و برات عکساشو قرار بدم چون حتما تو در آینده به یاد نخواهی داشت نمیدونم الان که داری این مطلب رومیخونی چند سال داری و چندمین جشن تولدت رو سپری کردی اما آرزو دارم هر جا هستی تنت سالم باشه و سالهای سال با هم تولدایه قشنگتو جشن بگیریم محمد قشنگم تولد 2 سالگیت رو در کنار خونواده هامون بر پا کردیم تو یه شب س...
4 اسفند 1390

تولدت مبارک

 تولدت مبارک *********************************** بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف >www.kalfaz.blogfa.com الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس   تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن همين شعر ...
1 اسفند 1390

آغاز شمارش معکوس

سلام خوشگل مامانی: عزیزم دیگه برا مامان شمارش معکوس برا رسیدن روزی که هممون منتظرشیم شروع شده واسه رسیدن به یه روز پر از خاطره و قشنگی گل پسرم این روزا مامانی حسابی سرش به تدارکات و خرید برا تولد قشنگ ترین کوچولویه دنیا گرمه و چه قدر این سرگرمی شیرین و دلچسبه عزیزم ان شا... سعی دارم تولدت و روز جمعه بگیرم دو روز از یکم اسفند جلوتر ,آخه هرچی فکر میکنم میبینم جمعه برا هممون بهتره چون هم بابایی چون تعطیله وقته بیشتری داره به من کمک کنه هم مهمونامون روز ٢شنبه چون روز کاریه احتمال داره خسته باشن و مثل روز تعطیل مهمونی بهشون نچسبه عزیزم دیشب به اتفاق باباو مامانی رفتیم خرید تزیینات تولد...
23 بهمن 1390

تولد

سلام عسلک مامان:                                      تو یه روز سرد و قشنگه زمستونی با دستانی که از گرمایه وجود تو و همسرم به گرمی می نویسد برایت می نگارم با گذر هر روز از ماه قشنگه بهمن و پایان آن نوید رسیدن ماه اسفند رو بیشتر و بهتر حس میکنم ماهی که با اومدنش نوید اومدن قشنگ ترین بهونه زندگیمون رو میاره اسفند برای من و بابایی یعنی بهاره قشنگه زندگیمون,اسفند برای من یعنی نوید داشتن بهترین هدیه ی خدای مهربون به من و اسفند یعنی ن...
15 بهمن 1390

تاخییر طولانی

سلام هستی من وای که نمیدونی چه قدر دلم برا اینکه دوباره بیام اینجا و چند سطری برات بنویسم تنگ شده دیگه این طلسم نسبتا طولانی رو شکستم امروز با اینکه خیلی کار دارم و نیم ساعت دیگه باید از خونه برم بیرون دیدم دیگه نمیشه باید نوشتن تو دفتر زندگیه گل پسرم هم مثل کارایه دیگه بشه یکی از کارایه روزانه مامانی اما چرا این همه تاخییر؟ پسرم تو این مدتی که برات ننوشتم اتفاقایه مختلفی برامون افتاده از جمله اینکه بالاخره مامانی و بابایی بعد یه عالمه دنبال خونه گشتن و از این بنگاه به اون بنگاه سرزدن و تصمیم برا فروش خونشون گرفتن و هی مشتریایی که می اومدند رو رد و قبول کردن بالاخره بعد یه ماه تصمیم نهایی شونو بعد گرفت...
8 بهمن 1390

یاد یک دوست

پسرم گاهی تو زندگیه هر کسی امکان داره لحظاتی اتفاق بیفته که دوست داشته باشه اوقاتی رو به یاد گذشته هاش با خودش خلوت کنه,بعضی وقتا دوست داره خاطراته گذشتشو مرور کنه و گاهی با مرور اونها لبخند یا اندوهی تو چهرش نمایان میشه که نشون از شیرینی یا تلخی اون خاطرات داره عزیزم امشب از اون شباییه که مامانی یه همچین حالی رو پیدا کرده و جز نوشتن هیچی نمیتونه آرومش کنه,شاید وقتی مینویسم چون میتونم اونچه در دلم میگذره رو راحت تر بیان کنم تا بخوام به زبون بیارم بهتر آروم میشم محمد خوشگلم امشب وقتی مثله شبایه دیگه تو بغلم گرفته بودمت و برات لالایی میخوندم تا بخوابی,زمانی که محکم آغوشم و گرفته بودی و داشتم لالایی هر شب ...
4 دی 1390

محمد جون و یلدا سال 90

سلام همه وجودم مامانی من,امشب هم یکی دیگه از بهترین شبهای زندگی من و بابایی در کنا شما بود عزیزم ,امسال دومین سالیه که بلندترین شب سال یه پسر کوچولوی خوشگل مهمونه خونه ما شده در کنار تو بودن و با تو بودن اونقدر شیرینه که بلندترین شب سال رو هم برای ما کوتاه جلوه میده                                  عزیزم امسال با همه سالایه پیش شب یلداش واسه من و بابایی فرق می کرد و اونم این بود که برخلافه سالای پیش که معمولا ما شب یلدا رو دور از خونواده هامو...
1 دی 1390