محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

روزهای زندگی من

محمد جون و لالا

سلام مامانی نمیدونی وقتی لالا میکنی چه چهره معصوم و قشنگی پیدا میکنی امروز چند تا از عکسایی که وقتی لالا کرده بودی ازت گرفتم رو میخوام بذارم تا خودت هم ببینی چه قدر خوشگل میشی ,مخصوصا که گاهی اوقات مثل تو این عکسا دوست داری صلیبی بخوابی: وقتی محمد جون تو تابش لالا میکنه: قربونت بشم با اون چهره معصومانه ات ...
14 مرداد 1390

ادامه آلبوم محمد جون از 4 ماهگی تا فرودین 90

سلام عزیزم محمد خوشگلم من این وبلاگو برات از فرودین 90 ایجاد کردم یعنی زمانی که تو 1 سالگیت و پشت سر گذاشته بودی برا همین اون موقع تصمیم گرفتم یه سری از خاطرات و عکسای قبل از 1 سالگی تو برات این جا قرار بدم الان فرصتی شده تا بقیه عکسای قبل از یه سالگیتو برات بذارم(البته منتخبی از اونها) ادامه آلبوم محمد جون از 4 ماهگی تا فرودین 90 محمد در 5 ماهگی: محمد در 6 ماهگی و اوایل غذا خوردن پسرم اولین باری که مامانی و بابایی تو رو سلمونی برا اصلاح بردن 6 ماهت بود ,من اول عکس قبل رفتن به آرایشگاه و بعد عکس بعد از اصلاحتو برات میذارم ببین چه خوشگل شدی : این عکسا مربوط به 7...
13 مرداد 1390

آلبوم محمد جون از تولد تا 4ماهگی

اولین عکس محمد جون بعد از تولد در بیمارستان دستای کوچولو محمد پاهای کوچولوی من محمد در 2 ماهگی وقتی لالا کرده محمد در 2 ماهگی و اولین لبخنها محمد و علاقه به خوردن دستاش در 3 ماهگی محمد در 4ماهگی و علاقه شدید به خوردن انگشت پا محمد و اولین تجربه در نشستن روروک       ...
13 مرداد 1390

محمد و پیش پیشی

سلام آقا کوچولو یه خانمی هست به نام افسر خانم که هر از گاهی برای کمک تو کارای خونمون میاد اینجا و به مامانی کمک میکنه چند وقتیه افسر خانم پاش شکسته و نمیتونه بیاد بهمون کمک کنه ,به خاطر همین چند روز پیش من به اتفاق محمد خوشگلم رفتیم عیادتش تا رسیدیم دم درشون دیدم یه گربه کوچولو جلو در خونشونه,و چون مامانی از گربه میترسه شروع کردم پیشته پیشته گفتن که شاید از جلو درشون بره ,اما متوجه شدم تو خیلی مشتاقی که ببینیش و دائم پشت سر هم می گفتی :پیش پیشی بالاخره اون روز تو حسابی با پیش پیشی بازی کردی و کیف کردی تازه موقع برگشت هم دوست نداشتی بیای حالا نکته جالب اینجاست که من یه مقدار پیاز برده بودم تا افسر خ...
13 مرداد 1390

شیرینی های محمد و نزدیک شدن به یک ونیم سالگی

سلام عزیز دلم: روزها میگذرند و تو با گذر هر روز بزرگتر میشی و من دلبسته تر و وابسته تر از دیروز کم کم داری به یه سال و نیمی نزدیک میشی و وای که چه قدر زود گذشت این یک و نیم سال و چه قدر زیبا بود آمدنت به زندگیمان پسرم هر روز که میگذره تو مستقل تر از قبلت میشی و دیگه الان مثل یه آقا کوچولو تو خیابون و بیرون که میریم  دوست داری تنها بدون کمک من و بابایی راه بری البته یکم هنوز سر به زیری و روبه روتو خوب نگاه نمیکنی ,چیزی که تو این دوره زمونه خیلی کم دیده میشه ,گاهی اوقات این قدر به زمین نگاه میکنی و راتو میگیری و میری که اگه مراقبت نباشم میری تو دست و پای مردم حالا تو سوپر و مغازه گریه میکنی که بذارمت زمین ...
12 مرداد 1390

می نویسم برایت فقط به خاطر بابایی

سلام گل پسرم: امروز این آپ کردن وبلاگت فقط به خاطر بابایی(بابای مامان) که دلشون خیلی برات تنگ شده و به من گفتن عکس جدیدتو تو وبلاگت بذارم بابایی: من و محمد جونم خیلی دلمون براتون تنگ شده مخصوصا محمد که همش بهتون بگه آپ آپی و شما هم از زیر گلوش ببوسین و بهش حسابی آب بدین و اونم خودشو واستون لوس کنه راستش جدیدا از محمد عکس نگرفتم ولی این یکی از آخرین عکساش که براتون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد محمد و عشق ماشین   ...
11 مرداد 1390

تو گلی برایم

سلام پسرم این روزا که داره میگذره تو هر روز بزرگتر میشی و آقاتر,هر روز یه سری چیزای جدیدتری رو یاد میگیری و آموخته هاتو بلدی چه جوری برای مامانی و بابایی به نمایش بذاری تا دل هر دوی اونا رو ببری عزیزم تو این ماه داری ماه پنجم از یه سالگیت و می گذرونی و روز به روزم برامون شیرین تر میشی,میخوام بدونی مامانی و بابایی خیلی دوست دارند و هر دو شون تلاش میکنن تا جایی که براشون ممکنه زندگی خوبی رو چه الان و چه در آینده برات فراهم کنند عزیزم از وقتی که تو,تو زندگیمون پا گذاشتی انگار همه چیز یه جورایی عوض شده ,احساس میکنم نسبت به گذشته با امیدواری بیشتری  زندگی میکنم و برای هر کارم هدفی دارم,خلاصه اینکه تو مثل یه گلی که ازوقتی...
10 مرداد 1390