محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

روزهای زندگی من

مامان جون تنبل

1392/7/1 23:41
1,021 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسی

نمیدونم از آخرین باری که برات نوشتم چند روز میگذره فقط اینو میدونم که انگار حساب سال و ماه داره از دستم میره

تو همه این روزایی که نتونستم برات بنویسم یه عالمه اتفاقایه خوب و بد برامون افتاد و گذشت

اما هرچی بوده تا به امروز خیر بوده

عزیزم

تو هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و هر روز شیرین تر از روز قبلت مخصوصا حالا که دیگه مثه یکی از اعضایه بزرگ خونواده تو صحبتا شرکت می کنی و فکر کنم یکم هم بیشتر از کوپنت برامون سخنرانی می کنی

به تولد نی نی جدیدمون هم چیزی نمونده تا سه ماهه دیگه شما صاحب یه داداش کوچولویه مهربون میشی(برایه ملیحه جونم که داره از کنجکاوی.....)

میدونم که خیلی دوسش داری و از الان همش میگی میخوام باهاش بازی کنم و مواظبش باشم

آخه شما خیلی مهربونی و هوایه بچه هایه کوچکتر از خودتو خیلی داری و مراقبشونی

تو این روزا که مامانی و بابایی رفتن سفر حج من و شما خیلی تنها شدیم

منم مرددم که دوباره مهد بفرستمت یا نه آخه بردن و آوردنت یکم برام سخته

نمیدونم ولی سعی میکنم تو این هفته تصمیم بگیرم

محمد جونم دعا کن مامانی دیگه تنبلی نکنه و زودتر بیاد این جا برات بنویسه عزیزم دوست دارم و برات هر کاری می کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان رضا جونی
2 مهر 92 12:51
سلام خانمی
بابا دو تا شازده پسر داریم ما
کی می ره این همه راه رو
طفلکی آقای پدر دختر بابا نداره
می بینم که افتادی توی سوغاتی ها
وههههه که حتما سیسمونی هم بارت می یارن
یم چیزه دیگه که زنگ نن من نگرانت شده بودم حالا دیگه که خبرت رو دیدم خیالم راحت شد خانمی


سلام عزیزم
ممنون از لطفت
سرم خیلی شلوغ شده تو اولین فرصت سعی میکنم باهت چت کنم تا بیشتر بتونیم با هم صحبت کنیم