محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

روزهای زندگی من

اولین تجربه مهد

1391/5/12 18:51
783 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

مامانی یه چند وقتیه تو فکر اینم که آیا فرستادن بچه ها تو سن و سال شما به مهد کودک هر از گاهی واسه تنوع و سرگرمی و آموزش خوبه یا بد؟

گاهی اوقات شما اینقده نق و نوق میکنی و رویه یه خواستت سماجت می کنی که همه اون روز منو در گیر می کنی

یا گاهی پیش میاد که من این قده کار دارم و برنامه دارم اما به خاطر شما مجبورم از یه سری کارا و برنامه هام صرف نظر کنم و بیشتر وقتمو با شما سپری کنم

این خیلی خوبه, من آرزویه داشتن چنین لحظات شیرین با هم بودن رو داشتم اما گاهی دیگه فکر می کنم از خودم فراموش کردم و همه زندگیم شدی شما

عزیزم یه چند وقتیه به این موضوع خیلی فکر می کردم اما ریسک تجربه کردنشو نمی پذیرفتم

از یه طرف اصلا نمیدونستم مهد گذاشتنت کار درستیه یا نه؟

عزیزم با اینکه دور و برمون بچه هم سن و سالت کم نیست ولی چون دیر به دیر میبینیشون بیشتر با عادات بزرگا خو گرفتی

مثلا چون بیشتر با بزرگترا بودی و همه مراعاتت می کردن گاهی تو بازی با بچه ها متوجه می شدم اگه یه چیزی زو ازت می گرفتن و مراعاتت نمی کردن اینقده گریه و ناله می کردی تا چیزی رو که می خوای بدست بیاری, نمی دونم چه طوری بگم ولی احساس می کنم هنوز یاد نگرفتی با بچه هایی که دوست دارن مثه خودت مثلا فلان اسباب بازی رو داشته باشن تعامل برقرار کنی ,و از اونجایی که خیلی هم تنوع طلبی زود از یه محیط یک نواخت یا اسباب بازیایه تکراری خسته میشی

گاهی که با هم مهمونی میریم و بقیه میبینن برا رسیدن به خواسته هات به بزرگترا متوسل میشی و گریه میکنی بهم پیشنهاد میدن ببرمت مهد تا بیشتر با هم سن و سالات در ارتباط باشی و یاد بگیری گلیمتو خودت از آب بکشی بالا

عزیزم امروز صبح که از خواب پاشدی و صبحانتو خوردی تصمیم گرفتم آزمایشی یه ساعتی ببرمت مهد نزدیک خونه

اما نمی دونستی که تو دلم چی داشت میگذشت

این که کار درستی رو داشتم انجام میدادم یا نه؟

بهت گفتم داریم میریم مهد شما هم با اشتیاق تو راه هی می گفتی مهد

وقتی رسیدیم اول رفتی سوار سرسره شدی و منم با مدیر مهد در مورد شما و علت آوردنت به مهد صحبت کردم و کفتم می خوام در هفته یه روزایی مثلا یکی دو ساعت بیارمت مهد تا هم بیشر با بچه ها باشی و سرگرم شی هم شاید نق و نوق تو خونه ات کمتر شه

اینقدر برام سخت بود بذارمت که از مدیر خواستم یه یه ربعی رو باشم به بهونه اینکه گریه نکنی اما دلم شور میزد

مربی اومدو بردت تو کلاس و منم با اکراه مهدو ترک کردم, تو راه می گفتم حتما یه عالمه بی قراری میکنی

بعد یه ساعت که رفتم دنبالت مدیر مهد گفت من فکر میکردم با تعاریف شما پسرتون خیلی بی قراری کنه ولی یادی از شما که نکرد هیچ این قدر هم علاقه مندی نشون داد که تعجب کردم

عزیزم حالا تو هفته جدید هم چند ساعتی میبرمت ببینم چه جوریه اگه خودت دوست داشتی و خوشت اومد بیشتر میبرمت

مدیر مهد می گفت اشتباه که فکر کنیم مهد جایی برا نگه داری بچه هامون مهد جایی برا آموزش بچه هاست بستگی داره با چه دیدی نگاه گنیین می گفت مشخصه محمد چون مهد و دوست داره آموزشایه مهد رو هم خوب یاد می گیره می گفت بعضی بچه ها خیلی سخت مهد رو قبول می کنن و تا یه هفته گریه میکنن یا از ممانشون سخت جدا میشن ولی محمد با اینکه سنشم کم بود این جوری نبوده و این خیلی عالیه

ایشون می گفتن:

تومهد بچه ها دایره لغتشون کامل میشه زبان و قران یاد می گیرنو جملات رو بهتر ادا می کننو کلا می گفت فکر نکنیین مهد فقط مخصوص بچه هاییه که مامانایه شاغل دارن

عزیزم به هر حال امروز به شما خوش گذشته بود تا ببینیم هفته آینده چه طوریه

محمد عزیزم

دوست دارم بدونی همیشه و همه جا به شما فکر میکنم و دوست دارم از همین الان موفق باشی

دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهه مامان یسنا
14 مرداد 91 12:31
سلام . عکس یسنا رو توی مسابقه شرکت دادم واسه سرگرمی. دوست داشتی یه سری بزن و باز اگه دوست داشتی رأی بده
http://koodakeman91.niniweblog.com/post170.php



سلام به مامان فعال و مهربون
چشم عزیزم حتما خوشحال میشم به یسنا کوچولو رای بدم
موفق باشی عزیزم
❤。★مامان رضا جون★。❤
14 مرداد 91 13:49
سلام عزیزم
بالاخره کاری رو که باید می کردی انجام دادی
مبارک باشه
راستی رمز هم رضا هستش


ممنون دوست خوبم
آره تصمیم مشکلی بود اما امیدوارم درست باشه
مریم(مامان روشا)
14 مرداد 91 15:01
سلام عزیزم ...به سلامتی ایشالا به اون اهدافی که مدنظرت بوده برای گذاشتن محمد به مهد برسی....اینکه بچه ها خیلی به والدینشون وابسته باشن اصلا" خوب نیست...
ایشالا درهمه ی مراحل زندگیتون موفق باشی
محمدجونو از طرف من ببوسید


سلام خانمی
ممنون از دلگرمیات
منم آرزو میکنم روشا جون در کنار شما همیشه موفق باشه و روز به روز شاهد پیروزیاش باشین
❤مامان آزی❤
15 مرداد 91 20:32

________________________$$$$$$$_______________$$____
________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___
________________________$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__
_________________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___
__________________________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__
_____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
___________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
_________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_____
________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_______
______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$_________
_____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$___________
___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$___________
__________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_________
_________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$________
_______$$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$_________
______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$_____
__$$$$$$___________________$$$$$$$ I LOVE YOU !!!!!!!!!
درود عزیزم میشه بیای وبلاگ ما برای مسابقه به سوگل و کیانوش کمک کنی؟؟؟


حتما خوشحال میشم
❤。★مامان رضا جون★。❤
16 مرداد 91 21:35
سلغام عزیزم
خوبی خانمی
محمد چطوره زودی بیا خبر سلامتیش رو بهم بده


سلام عزیزم
ممنون خوبه بیشتر ناشی از استرس بود
بازم ممنون از راهنماییات عزیزم