محمد جون و روند مستقل شدن یه طوری جدی تر
سلام گل پسری
عزیزم الان که دارم برات این پست رو تایپ میکنم شما به همراه باباجون لالا کردین
عزیزم این روزا واسه من و شما خیلی پر کار بوده
تو هفته ای که دیگه کم کم داریم تمومش می کنیم مامانی بالاخره تصمیم جدی برا از پو شک گرفتن شما اتخاذ کرد
استارت اولش خیلی سخت بود با دلهره و اظطراب برا هردو مون همراه بود
با اینکه من خیلی راحت باهت برخورد میکردم ولی شما دچار استرس میشدی و خوب همکاری نمی کردی
یعنی فکر می کردی اگه پوشک یا لباس نداشته باشی کار بدیه که خودتو کنترل نکنی واسه همین تا جایی که میتونستی خودتو کنترل میکردی و مثانه تو پر نگه میداشتی تازه بهت که خیلی فشار میومد قطره قطره مثانتو تخلیه می کردی
واین موضوع من و بابا جون و خیلی نگران کرده بود و همش با خودمون فکر می کردیم نکنه تو تا به امروز مشکلی داشتی و ما خبر نداشتیم
عزیزم شب اول من اینقدر نگرانت شدم که حتی حال درست کردن افطاری و سحری رو هم نداشتمو فقط تلفن به دست از دوستام که کوچولو داشتن پر سو جو می کردم که آیا به این مشکل تا حالا خوردن یا نه
تا اینکه مامانی اومدند و با دادن چند تا شیشه پر چای و بردنت تو حیاط و کم کم کردن استرست از اینکه پوشک نداری و پرت کردن حواست باعث شدن من و بابا جون متوجه شیم شما بیشتر از اینکه پوشک نیستی و میخوای خودتو تخلیه کنی میترسی
عزیزم از روز ١ شنبه که دیگه من تصمیم جدی گرفتم و غیر از شبا پوشکت نمی کنم روند همکاریت با من خیلی خوب بوده و الان دیگه تقریبا خودت میگی که کی نیاز هست بریم دستشویی
امیدوارم این همکاریت همین جوری ادامه پیدا کنه و دیگه شبا هم پوشکت نکنم
عزیزم از اینکه داری بزرگ میشی خیلی خوشحالم و میخوام بگم همه جا تا جایی که امکان باشه و صلاح باشه کمکت می کنم تا راحت تر مرحله مرحله زندگیتو طی کنی و موفق باشی