محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

روزهای زندگی من

آقاجونمون رفت بهشت

1391/7/29 14:37
516 بازدید
اشتراک گذاری

پدربزرگ عزیزم:

 

نامت را بر کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد
تا گواهی بر معصومیت تو باشد
عکست را در گلدانی از جنس عشق خواهم گذارد
تا بر بام باغ ملکوت غنچه دهد
آخرین سخنت را با برگی از لاله در کتابی از عطوفت خواهم نوشت
و شب هنگام یاد تو را به میهمانی خیال خواهم خواند
بی گمان با من سخن خواهد گفت که زندگی کوچکتر از مردمک چشم تو است.
بهاران با تو زیباست...
و فصل پاییز مرگ برگ های سبز را به تماشا می نشیند.
پاییزغم چشمان تو را به خاطر می آورد
آنگاه که پر از فریاد در سکوتی دلگیر
غریبانه بار سفر بستی و به دیار معشوق شتافتی

 

محمد عزیزم

سلام

نمیدونم از آخرین باری که تونستم برات بنویسم چند روز گذشته ,حساب و کتاب روز و ماه هم از دستم رفته ,اما احساس میکنم سالیان سال گذشته و من نتونستم برات بنویسم

عزیزم شاید اینجا تنها جایی باشه که میتونم راحت حرفهایه دلم رو برات بنویسم

دلی که حالا پر شده از غم و اندوهو یه دنیا سنگینی

دلی که حالا فقط میتونه با یه سری خاطرات از بهترین پدر بزرگ دنیا یاد کنه و فقط خاطرات و خنده هایه قشنگشو مثله یه قاب تو سینش نگه داره

عزیزم

نمیدونم چند روز از روزی که برایه آخرین بار چهره دوست داشتنیشو دیدیم میگذره

اما میدونم اون قدر سخت و دیر گذشته که احساس میکنم خیلی وقته ندیدمش

خیلی خودم رو کنترل کردم تو شرایط سخت پایه سیستم نیامو ننویسم

هرچند میدونم شاید الان هم با خوندن نوشته هام ناراحتت کرده باشم

عزیزم

من برایه همیشه آقاجونمو از دست دادم و الان دلم خیلی براش تنگ شده ,شاید تنها چیزی که میتونه از سنگینی این فراق کم کنه حضور گرم تو در کنار من باشه

دیگه نمیخوام برات از اونچه تو دلم میگذره بنویسم ,نمیخوام از یاد و خاطراتش بگم,چون میدونی که خیلی دوست دارم و نمیخوام هیچ وقت حتی با شنیدن حرفام غم تو دلت آشیونه کنه

تو برام با صحبتات و کارهایه قشنگت حس زندگی و طراوت رو به امغان میاری و یه دنیا انرژی مثبت بهم منتقل میکنی اما من شاید با ابراز احساساتم برات غم و سردی رو به وجود بیارم و من اینو هرگز نمیخوام

عزیزم

میخوام بهت بگم اون قدر دوست دارم که حاضرم هر کاری رو برات انجام بدم تا گل لبخند از لبایه قشنگت جدا نشه

مامانی منو ببخش بازم نتونستم بعد از این همه وقت که برات ننوشتم احساسمو  کنترل کنم

دوست دارم برایه همیشه




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان رضا جونی
30 مهر 91 15:59
سلام عزیزم
بهت تسلیت می گم خانمی
از اون روزی که گفتی آقاجون مریضن چیزی نگذشته و حالا...
دوست دارم و بازم بهت تسلیت می گم


سلام دوست خوبم
از ابراز همدردیت یه دنیا ممنونم
مامان رضا جونی
30 مهر 91 16:03
از طرف من به مامان تسلیت بگو و امیدوارم سایه مادر جون برای همیشه روی سرشون مستدام باشه


ممنون خانمی
خدا بزرگترامونو برا ههمون حفظ کنه و خودش مراقبشون باشه که بزرگترین نعمتن
مریم(مامان روشا)
5 آبان 91 1:17
عزیزم خیلی ناراحت شدم ....بهتون تسلیت میگم و امیدوارم خدا رحمتشون کنه


ممنون مریم جون
خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه مخصوصا روح برادر عزیزتو