محمد جون و ساخت هواپیما
سلام عسلی
الان که تصمیم گرفتم برات بنویسم شما مشغول بازی با دوچرختی و حسابی داری با هش صحبت میکنی که بیا و نرو و هرچند گاهی میگی بیب بیب و بوق میزنی
عزیزم این روزا خیلی شیرین زبون شدی و حسابی دل من و بابا جون و با حرفایه قشنگت میبری
امروز صبح بعد از خوردن صبحونه دیدم رفتی سراغ یه سری کتابایه جیبی اندازه هم و داری باهشون بازی میکنی منم مشغول انجام کارایه خونه بودم که یه هو اومدی و گفتی مامان جون بیا قطاره
وقتی اومدم دیدم همه رو خیلی قشنگ پشت هم چیدی و داری هلشون میدی جلو و میگی قطاره
منم خندیدم و گفتم آره مامان جون قطاره و میخواستم برم که باز دستمو گرفتی و 2 تا از کتا با رو برداشتی و گفتی نگاه کن هواپیما دیدم 2 تا کتابو بغل کتابایه قطار شدت گذاشتی و مثلا بالهایه هواپیما تو درست کردی
این قدر با ذوق و شوق بهم نشونشون میدادی که منم حسابی ذوق کردم
عزیزم خیلی دوست دارم
و از اینکه این همه انرژی مثبت بهم میدی ممنون