لباسشویی
سلام یه دنیا شیرینی من
میدونم خیلی کم کار شدمو یه مدتیه نمیتونم مثله گذشته ها برات با فاصله زمانیه کمتری بنویسم و حتی عکساتو برات بذارم
آخه این روزا سر مامانی حسابی شلوغ بود تا چند روز پیش داشتم واسه کارشناسی ارشد میخوندم البته تو یه رشته جدید,بعد یه مدت خوندن منابع رشته جدیدی که انتخاب کرده بودم (البته از مجبوری چون رشته ای رو که دوست داشتم مشهد نداشت)متوجه شدم هرچی میخونم علاقه مند که نمیشم هیچ پشیمون ترم میشم
بگذریم سرتو درد نیارم فعلا بی خیالش شدم و واسه همین دارم برات با دلی آرام و بدون استرس کنکور و آزمون می نویسم تا خدا چی بخواد و ببینم آخر تصمیم چی می گیرم
واسه همین یه چند روزی مامانی به خاطر درس و بحث نمیتونست برات بنویسه
عزیزم
این روزا کارایه عجیب و غریب زیاد انجام میدی وبعضیاش در عین عجیب بودن به قدری شیرنه که دلم نمیاد واست ننویسم
چند روز پیش که من داشتم با تلفن صحبت می کردم شما هم تو آشپز خونه نشسته بودی و داشتی به ماشین لباسشویی با کنجکاوی نگاه می کردی و هر از گاهی با خودت می گفتی لباس شوریه تا اینکه احساس کردم خیلی تو رفت و آمد به آشپز خونه و اتاقی تا نگاه کردم دیدم داری لباسایه خشک و تمیزی رو که از رخت آویز جمع کردم میکنی تو لباسشویی
زیاد اهمیت ندادم و مشغول صحبت شدم که دیدم داره صدایه آب میاد چند باری صدایه آب سرد کن یخچالو شنیدم که ازش آب برمیداشتی
گفتم نکنه خودتو خیس کنی و سرما بخوری تا اومدم ازت خبر بگیرم دیدم یه لیوان برداشتی هی از آب سرد کن آب میکنی میری میرزی رو لباسایی که کردی تو ماشین و با دست یه دور ماشینو میچرخونی
اون لحظه نمیدونستم بهت بخندم یا بی توجهی کنم که دیگه از این کارا نکنی که یهو گفتی نگا کن لباس میشوره
فدایه این شیرین کاریات بشم که وجودت هر ثانیه طعم خوش زندگیمون و شیرین تر میکنه
میخوام بهت بگم خیلی دوست دارم عزیزم