محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

روزهای زندگی من

لباسشویی

1391/9/5 15:41
973 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یه دنیا شیرینی من

میدونم خیلی کم کار شدمو یه مدتیه نمیتونم مثله گذشته ها برات با فاصله زمانیه کمتری بنویسم و حتی عکساتو برات بذارم

آخه این روزا سر مامانی حسابی شلوغ بود تا چند روز پیش داشتم واسه کارشناسی ارشد میخوندم البته تو یه رشته جدید,بعد یه مدت خوندن منابع رشته جدیدی که انتخاب کرده بودم (البته از مجبوری چون رشته ای رو که دوست داشتم مشهد نداشت)متوجه شدم هرچی میخونم علاقه مند که نمیشم هیچ پشیمون ترم میشم

بگذریم سرتو درد نیارم فعلا بی خیالش شدم و واسه همین دارم برات با دلی آرام و بدون استرس کنکور و آزمون می نویسم تا خدا چی بخواد و ببینم آخر تصمیم چی می گیرم

واسه همین یه چند روزی مامانی به خاطر درس و بحث نمیتونست برات بنویسه

عزیزم

این روزا کارایه عجیب و غریب زیاد انجام میدی وبعضیاش در عین عجیب بودن به قدری شیرنه که دلم نمیاد واست ننویسم

چند روز پیش که من داشتم با تلفن صحبت می کردم شما هم تو آشپز خونه نشسته بودی و داشتی به ماشین لباسشویی با کنجکاوی نگاه می کردی و هر از گاهی با خودت می گفتی لباس شوریه تا اینکه احساس کردم خیلی تو رفت و آمد به آشپز خونه و اتاقی تا نگاه کردم دیدم داری لباسایه خشک و تمیزی رو که از رخت آویز جمع کردم میکنی تو لباسشویی

زیاد اهمیت ندادم و مشغول صحبت شدم که دیدم داره صدایه آب میاد چند باری صدایه آب سرد کن یخچالو شنیدم که ازش آب برمیداشتی

گفتم نکنه خودتو خیس کنی و سرما بخوری تا اومدم ازت خبر بگیرم دیدم یه لیوان برداشتی هی از آب سرد کن آب میکنی میری میرزی رو لباسایی که کردی تو ماشین و با دست یه دور ماشینو میچرخونی

اون لحظه نمیدونستم بهت بخندم یا بی توجهی کنم که دیگه از این کارا نکنی که یهو گفتی نگا کن لباس میشوره

فدایه این شیرین کاریات بشم که وجودت هر ثانیه طعم خوش زندگیمون و شیرین تر میکنه

میخوام بهت بگم خیلی دوست دارم عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

لادن مامان مانی
5 آذر 91 16:20
ماشاله چه پسر نازی خدا حفظش کنه


ممنون عزیزم
الهه مامان یسنا
19 آذر 91 20:09
چقدر بامزه این کارو کرده. ازآب سردکن آب ریخته تو ماشین


بچه ها با همین کاراشون دل ما بزرگترا رو میبرن دیگه
نرگس
23 آذر 91 16:55
˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ سلام دوست عزيزم __̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡l_ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡_.. لانه‌اي ساخته‌ام با گل ياس سفيد در فراسوي بهار، من ترا مي‌خوانم تا به لطف قدمت اين دل كوچك من گل به دامن بشود در انتظارم با گل حضور خود محفل آراي خانه با صفاي من باشيد. ˙·٠•●♥ ♥●•٠· ˙·٠•●♥ ♥●•٠· ˙·٠•●♥ ♥●•٠· ˙·٠•●♥ ♥●•٠·
مامان رضا جونی
25 آذر 91 9:34
سلام خانمی
نمی دونی دیروز پدرم در اومد سره جلسه
خوش بحالت نخوندی انقده افتضاح دادم که نگو
روزی 16 ساعت درس خوندم اخرش قبول نمی شم
خلاصه خانمی الانه درب و داغونم


من که امیدوارم قبول شی پس این همه زحمتت نتیجه اش چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
مامان رضا جونی
12 دی 91 10:35
کجایی خانمی
اصلانی خبری نیست


الهه مامان یسنا
15 دی 91 23:01
کجایی مامانی خبری ازتون نیست؟؟


همین جا ها اینترنت نداشتم عزیزم دخمل قشنگمون و ببوس
مامان رضا جونی
17 دی 91 15:12
کجایی خانمی
بیا دیگه دلمون برات تنگید
هر وقت اومدی اس بده منم بیام بچتیم


سلام عزیزم
دل به دل راه داره حتما در اولین فرصت دوست دارم باهت هم صحبت شم