محمد نق نقو ميشود
سلام پسر گلم دوباره فرصتي پيدا شد تا لحظاتي ميهمان چشمان قشنگت باشم ،امروز جمعه بود عزيزم يه روز خوب خدا ،از صبح هوا عالي بود البته اگه از وزش بادش كه يكم براي تو سرد بود صرف نظر كنيم امروز من و تو و بابايي حسابي صبح خوابيديم چون تو به قول بابايي شب قبل خيلي شنگولك بازي در آوردي مخصوصا كه ديشب مهمونم داشتيم و من و بابايي حسابي خسته شده بوديم و تو هم مثل هميشه به خاطر اينكه يه وقت چشت نزنن دوباره هر هنري از نق نق و غر غر داشتي رو كردي و باعث شدي مهمونا دلشون برا من و بابايي بسوزه و همش بگن خدا بهتون صبر و انرزي بده ،بعد از رفتن مهمونا ما كه ديدم تو قصد لالا نداري يه دور دور شهر با ماشين داديمت كه شايد ماشين سواري بخوابونت ...
نویسنده :
مامان محمد جون
21:44