محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

روزهای زندگی من

محمد نق نقو ميشود

1390/1/26 21:44
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

دوباره فرصتي پيدا شد تا لحظاتي ميهمان چشمان قشنگت باشم ،امروز جمعه بود عزيزم يه روز خوب خدا ،از صبح هوا عالي بود البته اگه از وزش بادش كه يكم براي تو سرد بود صرف نظر كنيم امروز من و تو و بابايي حسابي صبح خوابيديم چون تو به قول بابايي شب قبل خيلي شنگولك بازي در آوردي

niniweblog.comمخصوصا كه ديشب مهمونم داشتيم و من و بابايي حسابي خسته شده بوديم

niniweblog.com

و تو هم مثل هميشه به خاطر اينكه يه وقت چشت نزنن دوباره هر هنري از نق نق و غر غر داشتي رو كردي و باعث شدي مهمونا دلشون برا من و بابايي بسوزه و همش بگن خدا بهتون صبر و انرزي بده ،بعد از رفتن مهمونا ما كه ديدم تو قصد لالا نداري يه دور دور شهر با ماشين داديمت كه شايد ماشين سواري بخوابونت

niniweblog.com

 كه اون هم مفيد نبود و از ما اجير تر و پر انرزي تر به خونه برگشتي ،خلاصه لطف كردي و ساعت ۲ صبح بالاخره خوابيدي و خوشبختانه امروز تا ۳۰/۱۰ خواب بودبي بعد از بيدار شدن تو و صرف صبحانه با هم رفتيم پارك كه آقا(محمد) هم آفتاب بخورن هم حال و هوايي عوض كنن 

niniweblog.comبعد از يه ساعتي چرخيدن تو پارك اومديم خونه و تو  بس كه امروز گريه كردي من و بابايي روكلافه كردي من پيشنهاد دادم بذاريم تو يكم گريه كني بعد بالاخره خودت خسته ميشي و ساكت ميشي كه اين پيشنهاد من جواب عكس داد و تو اينقد گريه كردي و با هيچي ساكت نشدي كه بابايي مجبور شد ببردت بيرون تازه از صبح كه صبحانه خوردي چون ماشااله خيلي خوش اخلاق بودي تا همين نيم ساعت پيش در اعتصاب غذا به سر ميبردي

niniweblog.comتا اينكه بابايي گفت اينقد زحمت نكش و هي برا محمد غذا گرم كن بيا بهش نون پنير بديم از هيچي كه بهتر ،اخه تو نون و پنير خيلي دوست داري

niniweblog.comخلاصه يكم نون و پنير خوردي از بس دوباره داشتي نق ميزدي و به من ميچسبيدي بابايي پيشنهاد داد تا من يكم بيام پشت سيستم و از حال و هوا و محيط نق آلودي كه به وجود آوردي جدا بشم الان هم كه دارم گزارش كاراي امروزتو ميدم صدا گريت مياد كه باباي طفلك ام هي ميگه محمد كارتون بعدي رو نگا دارم برات ميزارم (طفلك بابا)خلاصه ماماني نميدونم امروز چت شده فقط ميدونم كه خيلي داري شيطونك بازي در مياري الانم صدات مياد كه تند تند داري ميگي اندوخ ادوخ (يعني انداخت)اميدوارم الان كه از پشت سيستم ميرم غذا بخوري و پسر خوبي شده باشي ولي بازم ميخوام بهت بگم محمد جون من و بابايي خيلي دوست داريم با همه شيطونك بازييايي كه گه گداري انجام ميدي

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دایی جون حسین
27 فروردین 90 23:52