محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

روزهای زندگی من

يك روز خوب گردشي با محمد

1390/1/28 15:38
402 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

الان كه دوباره فرصتي پيدا كردم تا برات بنويسم ساعت نزديك ۱ صبح ۲۴ فروردين و تو چند دقيقه اي ميشه كه بالاخره با هزار ترفند لالا كردي بابايي ام كه طبق معمول به خاطر اينكه صبح زود بايد سركار باشه تا ساعت ۱۱ بيشتر دوام نياورد و ۲ ساعتي ميشه كه خواب ۷ پادشاه ميبينه ،منم كه ميدوني چه قدر براي رسيدن به هدفم تلاش ميكنم بالاخره تونستم يه سايت خوب برا آپلود عكسات پيداكنم بعد از يه عالمه زحمت تازه فهميدم كه سايز عكسات بزرگه و چون بابايي خواب بود مجبور شدم اينقد كارا بكنم تا ياد بگيرم چه طوري عكساتو كوچيك كنم ،الان ام قراره يكي از عكساي امروزتو كه با هم رفتيم بش قارداش بذارم ،راستي بش قارداش رفتن امروزم داستان جالبي داره كه شايد با خوندنش تو هم درس بگيري كه مثل بابايي گرفتار نشي،پس گوش كن

بابايي امروز تو راه برگشت از يه جلسه كه قبلش حسابي به قول خودش خوش تيپ كرده بوده و كت و شلوار جديد پوشيده بوده تصميم ميگيره كه ماشينو از پمپ گاز سر راه گاز بزنه خلاصه بعد از سوخت گيري كه مياد پولشو حساب كنه ميبينه به به كيف پولش تو كت قبلي كه صبح عوض كرده جا مونده با يه عالمه شرمندگي قضيه رو برا كارگر پمپ گاز تعريف ميكنه جناب كارگرم ميگه آقا مثل تو هر روز ۱۰۰ نفر ميان اگه قرار باشه من از جيب خودم بزارم كه ورشكست ميشم بابايي ام ميگه حالا چه كار كنم ،كارگر پمپ ميگه يه چيزي گرو بزار ،باباي طفلكم كه دست پاچه شده بوده و مونده كارت ماشين و گرو ميذاره ،كارگر پمپم ميگه عصر كه شيفتم تموم بشه چون منزلتون سر راه خونه ام كارتو ميارم و پولو ميگيرم،بابا هم مياد خونه وقتي قضيه رو برا من تعريف كرد گفتم خوب چرا كارت ماشينو بذاري كه اگه لازم شد اگه نباشه جريمه بشيم بابا هم گفت يه لحظه موندم چي بذارم منم گفتم خوب ساعتتو ميذاشتي ،خلاصه سرتو درد نيارم عصر شد و از آقاي پمپي خبري نشد بابايي هم كه دچار استرس شده بود كه مبادا كارتش گم و گور بشه پيشنهاد داد تا باهم بريم پمپ كه هم كارتو بگيريم هم تو از حال و هواي خونه دربيايي ما هم گفتيم چشم خوشبختانه بابايي تونست كارتو بگيره و بعدش چون پمپ گاز نزديك بش قارداش بود پيشنهاد داد چون هوا خوبه تو رو ببريم اونجا و اين شد كه تو هم بالاخره بش قارداش و ديدي

محمدمامان خيلي دوست دارم شب بخير 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دایی جون حسین
24 فروردین 90 23:12
سلام وای چقدر خندیدم از دست این بابای محمد . موفق باشی
عمو مجید
25 فروردین 90 0:01
سلام محمدجون. امیدوارم حالت خوب باشه.... منو خاله جون دلمون برات تنگ شده...امیدواریم زودتر بزرگ بشی....مراقب خودت باش....بابای
مامانی
29 فروردین 90 14:26
محمد قشنگم سلام نمیدونی چقد ردلم برای دیدنت و آواز خواندنت تنگ شده امیدوارم هرچه زودتر ببینمت ویک خسته نباشید به مامان جون و بابا جونت بگم به امید دیدار
مامانی
29 فروردین 90 14:27