تولد2 سالگیت

سلام ناناز من

الان که برات می نویسم ساعت نزدیکه1صبحه و شما و بابایی تو خواب ناز به سر میبرین

عزیزم

جمعه پیش تولدت رو 2 روز زودتر از 1 اسفند برگزار کردیم

و من هرچی از اون روز سعی داشتم برات از تولد قشنگت بنویسم فرصت پیدا نمی کردم اما امشب با تمام خستگیم سعی دارم برات گوشه ای از اونچه در تولدت گذشت رو بنویسم و برات عکساشو قرار بدم

چون حتما تو در آینده به یاد نخواهی داشت

نمیدونم الان که داری این مطلب رومیخونی چند سال داری و چندمین جشن تولدت رو سپری کردی

اما آرزو دارم هر جا هستی تنت سالم باشه و سالهای سال با هم تولدایه قشنگتو جشن بگیریم

محمد قشنگم

تولد 2 سالگیت رو در کنار خونواده هامون بر پا کردیم تو یه شب سرد زمستونی که میشد28 بهمن1390

اون شب چون مهمونا رو  شام  دعوت کرده بودیم یکم دیرتر جشن تولدتو شروع کردیم

تا همه اومدند ساعت7 شده بود و من به خاطر حضور بچه ها مجبور بودم یکم چیدمان تولدتو ساده تر بر پا کنم

آخه همه اونا هم سن خودت بودن و نمیشد مثلا چند تا میز چید و رو میزا چیزی قرار داد

همون یه میزم که برات چیده بودم تو همون دقایق اول همه چیدمانش رو بهم ریختین

عزیزم اون شب به همه شما خیلی خوش گذشت مخصوصا زمانی که رو بادکنک ها مینشستین و میترکوندینشون

چون امشب مامانی خیلی خستس و نمیتونم همه ماجرا رو برات تو این پست تعریف کنم ,تو این پست برات عکسایه چیدمان تولدتو و میذارم تا ان شا... تو پست بعدی که با انرزی بیشتری برات نوشتم همه ماجرایه اون شب رو با عکساش بذارم