گذری بر کارهای محمد جون در طول روز
سلام پسر مامان
امروز این پست و از زبون خودت مینویسم و می خوام اختصاصش بدم به کارایی که معمولا پسر گلم در طی یه روز انجام میده
معمولا صبح بین ساعت ٩ تا ١٠ از خواب بیدار میشم ,البته استثنا هم داره ,که زودتر یا دیرتر پاشم,بعد معمولا با یه صدای آواز که معمولا شبیه (آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ.....)کشیده است اعلام بیداری میکنم,مامانی فوری با شنیدن صدای من میاد تو اتاق و قربو ن صدقه ام میشه (وای که چه حالی داره)اون وقت هرچی میگه سلام محمد جونم بیا بغل مامان با اجازتون برخلاف همیشه(شما که از عادت بغلی بودن شدید من با خبرین)من ناز میکنم و اون قدر وامیستم تا مامان بغلم کنه
بعد با مامانی میام تو پذیرایی و مامان می برم پشت پنجره که بیرون و نگاه کنم و بعدشم تلویزیون و برام روشن میکنه و میره تا صبحونه بیاره ,تو این مدت من فرصت دارم فکر کنم چی میل دارم ,صبحونه ای که مامان بیاره بخورم یا نه ,اصلا بذار ببینم کجا بخورم؟ تو پذیرایی جلو تلویزیون یا تو اتاق پشت کامپیوتر ,بعد مامانی طفلک میاد بیشتر اوقات برام پختنی درست میکنه (نه که من یه کوچولو بد غذام و به قول مامان لاغر موندم)از کوکو بگیر تا سیب زمینی سرخ شده با مخلفات و نون و پنیر همراه با انواع مغز های آسیاب شده ,سرتون و درد نیارم یا خوب میخورم یا اینقدر دهنم قفل میکنم و لبام محکم رو هم میذارم تا مامانی مجبور شه من و بیاره پشت کامپیوتر و انواع و اقسام کارتون وکلیپ بزاره تا شاید گل پسرش بخوره بعد از صرف صبحونه یکم با اسبابام سرگرم میشم و بعد نوبت فکر کردن میرسه که حالا چه کارکنم؟از اونجایی که ما تو یه شهر دیگه دور از خونواده هامون به خاطر شغل بابایی هستیم و منم کسی رو زیاد به جز بابایی و مامانی نمیبینم میرم تو آشپزخونه و شروع میکنم به گیر دادن به مامانی
,مامانم حین انجام کاراش برا من هی سربندی میذاره از کفگیر و ملاقه وسبد و قابلمه گرفته تا قیف و قاشق و دبه ,با اینا یه نیم ساعتی سرگرم میشم ,بعد فکر میکنم
دیگه آشپزخونه چه جذابیتی داره ؟چند روزه لذت بازی با سطل برنج و کشف کردم ولی هنوز یاد نگرفتم برنجاشو خالی کنم اما دارم تلاش میکنم یاد بگیرم خلاصه مامانی که میبینه خیلی دارم سرگرمییای جالبی پیدا میکنم با خودش منو میبره تو پذیرایی و برام کارتون میذاره ولی تا غافل میشه من خودم و به صفحه تلویزیون اون قدر نزدیک می کنم تا شاید چیزای دیگه ای ببینم اگر هم حوصله ام سر بره با فیشای تلویزیون مشغول میشم تو این مدت مامانی برای اینکه گل پسرش خستگی در کنه یه شیشه آب میوه برام میار و منم دراز میکشم و درحالی که تلویزیون تماشا میکنم نوش جان میکنم بعدشم یرام گندمک شیرین میاره که بخورم ,یکم میخورم یکمم رو فرشا میمالم ,تا ظهر این جوری میگذره و مامان گه گداری باهم بازی میکنه و دنبالم میدوء,من این بازی رو خیلی دوست دارم گاهی هم دالی بازی و توپ بازی
کمکم ظهر میشه وو قت ناهر بعد از خوردن ناهار یکم کارتون میبینم گاهی گیر میدم به موبایل مامان (اگه دستش ببینم) و بعدشم شروع میکنم یکم نق نق که مامانی متوجه میشه وقت خوابمه میخوابم تا عصر, عصرم معمولا بابایی و مامانی میبرندم بیرون و تا میایم شب میشه ,معمولا عصر تا شب بیشترین وقتم با بابایی میگذره
تا مامان کارای مونده و یه سری از کارای فردا رو که من شاید نزارم انجام بده انجام میده
,بودن با بابایی خیلی لذت بخشه ,چون اکثر کارایی رو که دوست دارم میذاره انجام بدم ,تازه کلی ام بغلم میکنه ,بعدشم شام میخورم و مثل بیشتر شبا ساعت ١٢ تا١ میخوابم ,شبتون بخیر
تصاوير محمد جون