بدون عنوان
سلام عسل مامانی
چند روزی میشه که نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم ,راستش و بخوای خودمم دلم برا نوشتن برات تنگ شده بود ,و اما علت غیبت این چند روزه سفری بود که من و تو به همراه بابایی به مشهد داشتیم و تو حسابی کیف کردی
سه شنبه پیش بود که به خاطر ماموریتی که برا بابایی پیش اومده بود ما هم همراه بابا رفتیم مشهد تا هم دیداری تازه کرده باشیم هم تو مدتی که بابایی شمال ماموریته تنها نباشیم, تو این چند روز تو حسابی ددری تر شدی و همش با دایی جون حسین بیرون می رفتی,تو این چند روز یه کلمه جدید یادگرفتی که اونم دایی جون بهت یاد دادبود ,با دیدن پرواز پرنده ها می گفتی توتو البته گاهی اوقات فکر میکردی این کلمه معنی بیرون رفتن هم میده و تا میخواستن ببرنت بیرون می گفتی توتو ,از کارای دیگه ای که یاد گرفتی و انجام میدی اینه که بدون گرفتن از جایی مثل مبل یا میز دیگه از حالت نشسته خودت میتونی بلند شی و چند قدمی راه بری
فعلا هم که از دیروز برگشتیم همه جای خونه برات تازگی داره و با اسباب بازیات خوب سرگرم میشی ,الهی مامان فدات بشه که با تلفن اسباب بازی ای که خاله جون برات گرفته مشغول میشی و هی پشت سر هم میگی الو
دوست دارم مامانی