غیبت چند روزه
سلام گل مامان:
چند روزی میشه که بنا به عللی که سعی می کنم برات بنویسم نتونستم برات آپ کنم ,راستش و بخوای انگار خودمم یه جورایی به نوشتن برات عادت کردم ,تو این مدت خیلی دلم برا نوشتن خاطراتت تنگ شده بود ,و الان خوشحالم که موقعیتی پیش اومده که دوباره می تونم برا مدتی هرچند کوتاه به این بهونه میهمان چشمان قشنگت که حالا دیگه بعد سالها خوندن و نوشتن و یاد خواهند گرفت باشم ,وای یعنی اون روز می رسه که من و تو کنار هم بشینیم و تو شروع کنی با زبون خودت خاطراتی رو که من ساله برات نوشتم بخونی
می دونم که اون روز خیلی زود خواهد رسید ,اونقدر زود که من فکرشم نمیکنم ,و وقتی تو داری مرور خاطرات میکنی من میگم وای که چه زود گذشت یا میگم وای محمد یادش بخیر تو کوچولو بودی چه کارا که نمی کردی ,این روزا میگذرن ,خوب یا بد قشنگ یا زشت ,سخت یا اسون,مهم اینکه من و تو کنار همیم و مهم اینکه من به عشق تو و بابایی نفس میکشم
اگه یه روزیم اومد و تو این خاطرات و مجبور بودی تنها بخونی ومن در کنارت نبودم باز هم دوست دارم به یاد مامانی باشی و بدونی مامانی خیلی دوست داشته و داره تا ابد