محمد در 14 خرداد
سلام گل پسر
بالاخره با هزار ترفند و زحمت لالا کردی ,بازم دریغ از خوردن ناهار
اصلا ولش کن دیگه خودمم خسته شدم از بس از غذا نخوردنت گله کردم ,هرجور راحتی
بالاخره فرصتی شد تا بتونم برات با خیالی آسوده تر بنویسم ,امروزم درمورد ١٤و١٥خرداد که مشهد بودیم و بهت قول دادم مینویسم تا باز دوباره نوشتن خاطراتت روال عادی رو از سر بگیره
روز ١٤ خرداد به اتفاق بابایی و مامانی و دایی جونا و خاله جون و عمو مجید رفتیم باغچه بابایی
اون روز به پسر گلم خیلی خوش گذشت ,همین طور به من و بابایی,اون روز تا عصر همه با هم اونجا بودیم و حسابی از میوه های تازه باغ تناول کردیم ,مخصوصا خوردن توت از درخت خیای با حاله ,اونم اگه دور از چشم بابایی و مامانی یه عده که فامیلم هستن ،مثل بابا و عمو مجید برن رو درخت و برات از اون شاخه های بالا توتای درشت سوا کنن و بیارن
اون روز کلی از دست عمو مجید و بابایی که ماشاله تو چیدن میوه ها اونم از نوع درشت و رسیده دیگه کمکم دارن پی اچ دی می گیرن خندیدم
ظهرم موقع ناهار یه جوجه تیغی پیدا کردیم و برا اولین بار بهت نشون دادم ,ولی نمیدونم چرا با دیدنش هیچ حسی پیدا نکردی
تا عصر پسر خوبی بودی ,البته تو کلا خونه مامان اینا یا وقتی با اونا جایی می ریم پسر خوبی هستی چون خیلی اون جوری که تو دوست داری باهت رفتار میکنن
علیرضا جونم حسابی با کالسکه دور باغ دورت داد و تو هم حسابی کیف کردی
اینم عکسای اون روز:
وقتي محمد خوش تيپ ميشود وعينك ميزنه