محمد مامان مریض شده
سلام عسلم
بازم اومدم تا برات بنویسم ,تو هم لالا کردی ,شاید نوشتن در لحظات سخت زندگیم از خیلی سالها پیش که نوجوون بودم همیشه تسلی بخش و آرام کننده من بوده ,من یه عالمه دفترچه خاطرات از روزای زندگیم دارم که همشون ثبت کننده شیرینی ها و سختیهای زندگیم بودن
ایشالا وقتی بزرگ شدی می تونیم با هم یه مروروی بهشون داشته باشیم
اما محمد خوشگلم نمیدونم چرا مامانی وقتی ناراحته بیشتر پی نوشتن و میگیره تا زمانی که شاده ,شاید به خاطر اینکه وقتی ناراحتم میخوام یکم با خودم خلوت کنم ,شاید به خاطر اینکه دوست دارم اینجوری درد و دل کرده باشم یا شایدم چون بعد از نوشتن کلی سبک میشم و بهتر می تونم با قضایا کنار بیام
حالا علتش هرچی که باشه مهم نیست ,مهم اینکه مامانی الان خیلی ناراحته ,چون یکی از عزیز ترینای زندگیش مریض شده ,ای کاش من به جای تو مریض میشدم و این همه اذیت میشدم
پسر گلم دو روزه که حسابی تب شدید میکنی و اون قدر تبت بالایه که با شیاف و شربت استامینوفنم قطع نمیشه و از شدت تب و چیزی نخوردن بالا میاری
دیروز بردمت دکتر و دکتر تشخیص داد دچار عفونت باکتریایی شدی و سرما هم خوردی ,اخه بینی تم گرفته و نمی تونی خوب نفس بکشی
فدات بشم که این همه داری اذیت میشی
مامانی ام از دیروز نه دستش به کار میره و نه حال کاری رو داره و دائم کنارته و ازت مراقبت میکنه
دلم چه زود برا روزایی که از شیطونیات می نوشتم تنگ شده
امیدوارم هرچی زودتر بهتر بشی و با هم بیام پای سیستم و باز تو نذاری من راحت تایپ کنم و من هی برات سرگرمی جور کنم تا اجازه بدی یکم برا ت بنویسم
حالا قدر سلامتی و شیطونیات رو بهتر میدونم
هیچ عیبی نداره تو خوب بشو اصلا نذار مامان به کاراش برسه ,مهم تویی که همه زندگی منی
محمد خوشگلم دوست دارم و به امید اینکه دفعه بعد از سلامتی و شیطونیات بنویسم فعلا میرم
خوشگلم:
مثل همیشه میگم دوست دارم