محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

روزهای زندگی من

بیرون شهر

1390/4/20 18:22
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آقا کوچولو

یه روز دیگه از روزای گرم تابستون در حال سپری شدنه و عسل مامانی لالا کرده و این فرصتیه تا مامانی برا گل پسرش بنویسه ز

دیروز جمعه بود و ما هم تصمیم گرفتیم با خاله جون ملیحه (دوست مامانی)و خانوادشون و آرش جون (پسر خاله جون)بریم بیرون شهر ز

دیروز به گل پسرم خیلی خوش گذشت و حسابی خوشحالی کردی ,مخصوصا دم اومدن ,که بابای آرش با دیدن یه گله گوسفند که دورتر داشتن عبور میکردن و یه پسر کوچولو چوپانشون بود شما رو به اتفاق آرش جون برد تا ببعی ها رو ببینین

تو اون گله یه بره کوچولو بود که بابای آرش میخواست بیاردش تا با اون بره ناز عکس بندازین ,ولی مثل اینکه مامان بره اجازه دور شدن برشو نمیداده

برا همین همون جا تو بغل چوپانش با ببعی ازتون عکس انداخته بود ,عکسش تو موبایل بابایی ,سعی می کنم عصر که بابایی اومد عکسشو برات تو وبت که حالا شده یه دفتر خاطرات بذارم

بعداز ظهر هم که برگشتیم خونه ,با بابایی ,خاله جون اینا رو شب نگه داشتیم و تو حسابی با بابای آرش رفیق شده بودی و بازی می کردی

امیدوارم همیشه از خوشیهای زندگیت بنویسم عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

تینا
18 تیر 90 20:09
سلام ... آخی آنیتا هم خیلی بع بعی دوست داره !!!
خوشحالم که بهتون خوش گذشته امیدوارم همیشه سالم و خوشحال باشید


ممنون ،دوست خوبم ،منم آرزوي داشتن بهترين لحظات رو براتون دارم
دایی جون حسین
18 تیر 90 20:42
سلام
جای من خالی بوده


واقعا جاتون خيلي خالي بود
مامانی
18 تیر 90 23:52
سلام
از اینکه سلامتیتو دوباره بدست آوردی خوشحالم و روز شماری می کنم تا زودتر ببینمت.


ممنون ماماني جونم،ما هم دلمون براتون تنگ شده ،دوستتون داريم
خاله جون
19 تیر 90 23:17
عزیزم سلام..............دلم برای دیدنت لک زده.هم واسه توی گلم و هم مامانیت..میبوسمت از دور...


ممنون عزيزم ما هم دلمون براتون خيلي تنگ شده بوسسسسسسسسسسس