این روزا
سلام آقا کوچولو
عزیزم نمیدونی چه قدر دلم برا گذشته ها که تند تند وبلاگتو آپ می کردم تنگ شده اون موقع ها نوشتن تو وبلاگت نه تنها برام یه سر گرمی بود بلکه آرومم می کرد و از نوشتن برای تو که همه زندگی منی لذت میبردم
عزیزم تقریبا 3 هفته ای میشه از اومدن و مستقر شدنمون تو مشهد می گذره و تو حسابی از این نقل و انتقال کیف میکنی
دیگه به خونه و محیط جدیدمون عادت کردی ,قبلا طبقه بالای خونه مامانی رو که حالا ما توش میشینیم رو به عنوان خونمون به رسمیت نمیشناختی و همش دوست داشتی بری پایین اما حالا فهمیدی که اینجا خونه جدیدته و تازه بعضی وقتا بقیه رو هم که میان بالا بیرون میکنی و درو از روشون میبندی (فکر کنم یخت خیلی زود باز شده و خودمونی شدی)
عزیزم این روزا به تو خیلی خوش میگذره ,چون نسبت به قبل دورت پر شده و همه یه جورایی هواتو دارن
برا مامانیتم خوبه ,اینجا این قدر زمان سریع میگذره که مثل قبل نمی تونم خیلی کارای جانبی رو مثل ورزش و .... انجام بدم
فقط تنها چیزی که هنوز بهش عادت نکردم ساعت کاری باباییه که از صبح زود که میره تا 7 شب نمیاد و وقتی هم که میاد این قدر خسته اس که دیگه مثل قبل نمیتونیم خیلی هم رو ببینیم و با هم این ور و اون ور بریم مثل الان که تو مثل قبل شب بیداری و بابایی خوابیده و منم اومدم پایین تا از اینترنت دایی جون وبت و آپ کنم
دعا کن زودتر خودمون اشتراک بگیریم تا بیشتر برات بنویسم
عزیزم دوست دارم