مهمونی
سلام هستی من:
عزیزم امروز من و شما به همراه مامانی و خاله جون رفتیم خونه خاله من
عزیزم شما امروز یکم سرما خوردی و بی حالی ,شایدم داری باز دندون در میاری ,الان هم پایین خونه مامانی خوابیدی
عزیزم امروز از معدود روزایی بود که شما تو مهمونی تونستی یه عالمه با شایان جون بازی کنی
آخه خوشگلم تو بچه ها رو خیلی دوست داری ,اما اگه یه خورده اذیتت کنن دیگه باهشون بازی نمیکنی
اما شایان قضیه اش فرق میکنه و تو از بازی کردن با اون لذت میبری ,آخه شایان جون هوای تو رو خیلی داره و با اینکه خودشم کوچولویه ولی مراقب شما هست
عزیزم دوست دارم همیشه بهت خوش بگذره و امیدوارم بهتر بشی ,آخه مامانی وقتی شما مریضی منم یه جورایی بی حوصله میشم ,اما این خودش باعث شده بیشتر قدر لحظات با تو بودن رو بدونم و قدر سلامتیتو
الهی مامان هیچ وقت مریضیتو نبینه
عزیزم امشب بابایی و دایی جونا هم رفته بودن نمایشگاه کتاب و کلی کتابای خوب برامون خریدن
آخه شما کتابا تو خیلی دوست داری و خرابشون نمیکنی و دوست داری برات بخونم ,اگه زمان خوندنشون عکسی رو ببینی که بتونی تلفظش کنی فوری بهم نشون میدیو مثلا میگی گل یا پیشی پیشی امروز بابایی هم واست یه سری کامل کتابای حسنی و چند تا کتاب دیگه هم خریدن,میدونم بیای بالا و ببینیشون خیلی خوشت میاد
به امید روزی که خودت برام کتاباتو بخونی دوست دارم دانشمند مامان
محمد جون و شایان جون
محمد و شایان و شیرین