محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

روزهای زندگی من

تاخییر طولانی

1390/11/8 9:01
353 بازدید
اشتراک گذاری

سلام هستی من

وای که نمیدونی چه قدر دلم برا اینکه دوباره بیام اینجا و چند سطری برات بنویسم تنگ شده

دیگه این طلسم نسبتا طولانی رو شکستم

امروز با اینکه خیلی کار دارم و نیم ساعت دیگه باید از خونه برم بیرون دیدم دیگه نمیشه باید نوشتن تو دفتر زندگیه گل پسرم هم مثل کارایه دیگه بشه یکی از کارایه روزانه مامانی

اما چرا این همه تاخییر؟

پسرم تو این مدتی که برات ننوشتم اتفاقایه مختلفی برامون افتاده

از جمله اینکه بالاخره مامانی و بابایی بعد یه عالمه دنبال خونه گشتن و از این بنگاه به اون بنگاه سرزدن و تصمیم برا فروش خونشون گرفتن و هی مشتریایی که می اومدند رو رد و قبول کردن بالاخره بعد یه ماه تصمیم نهایی شونو بعد گرفتن ده ها تصمیم ,گرفتند

عزیزم تو این یه ماهه ما خونمونو به خاطر اینکه از خونه مامانی دور بود برا فروش گذاشتیم تا بیایم همین نزدیکیا(نزدیک خونه مامانی و خاله جون )یه خونه بخریم

آخه کار بابایی از وقتی اومدیم مشهد سنگین تر شده و از صبح که میرند سر کار تا ٦یا ٧عصر نمیبینیمشون

واسه همین بهتر دیدیم همین نزدیکا خونه بخریم که هم حوصله من و تو سر نشه و هم همش تو راه و نیم راه نباشیم و هم بابایی خیالش از بابت من و شما راحت باشه

عزیزم کار من و بابایی هر روز شده بود گشتن تو این بنگاه و اون بنگاه و نهایت کار مامان سخت سلیقه هیچ جا رو که مثل خونه خودمون شیک و با تمام امکانات باشه نمیپسندید

این قدر گشتیم و گشتیم که دیگه خسته شده بودیم

بالاخره تصمیم گرفتیم بریم همون خونه خودمون بشینیمو یه دستی به بر روش بکشیم تا یکی دو ساله دیگه که با پس انداز بیشتری بتونیم یه خونه بهتر تهیه کنیم

این تصمیم و گرفته بودیم که دایی جون حسین و بابایی و مامانی اصرار کردن که شما اصلا چرا میخوایین از جایه ما برین؟

کلی هم طفلی ها مزایایه این جا موندن و راحت بودن منو برام شرح دادن

از اونجایی که بابایی خیلی منطقیه تو صحبتامون به من گفت:تو مهمی چون من که خونه نیستم تا بعد از ظهر ,بعد از ظهر هم میام بالا استراحت میکنم اگه شما تو این مدت که این جا بودیم مشکل خاصی نداشنی از لحاظ من موندن این جا بلا مانعه

عزیزم بعد یه عالم سبک و سنگین کردن قضایا تصمیم بر این شد فعلا یه سال دیگه این جا بمونیم

بعد این تصمیم من که به موندن اینجا بیشتر امیدوار شدم شروع کردم به تغییر دکور به صورت اساسی برا اتاق شما و خودمون

تا چند روز هم که کارگر و نظافت کلی و شستشویه پرده و.....

از این طرف هم هر روز صبح با خاله جون میریم باشگاه ورشی و معمولا تا میاییم ظهر میشه

عزیزم این بود که مامانی این روزاش این قدر پر مشغله شده بود که نمیتونست به وب پسر خوشگلش سر بزنه و بنویسه

اما سعی میکنم الان که دیگه کارام سبک تر شده مثل گذشته زود زود برات بنویسم

دوباره از شیرینیات و کارایه قشنگت و عکسای خوشگلتو برات بذارم

عزیزم دیگه کمکم داره دیرم میشه برا همین همین جا مجبورم مطلبمو خاتمه بدم

اصلا نمیدونم چی نوشتم این قدر که با عجله تایپ کردم

دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان رضا جونی
8 بهمن 90 10:55
سلام خانم خانما چه عجب چشم و دل ما رو روشن کردی
چه خوب که خونه مامان موندی و الکی خودت رو اسیر و سیر نکردی
انشااه همیشه با خبرای خوش بیای
راستی هنوز خبری از خاله شدنت نیست؟؟؟؟؟



سلام عزیزم
ممنون که مثل همیشه به ما سر میزنی
نه مثل اینکه این خواهر جونی دوست نداره یه دونه بودن محمد جونو به هم بزنه و حالا حالا ها تو سرش خیالی نیست
دایی جون حسین
8 بهمن 90 22:41
سلام
کشته منو این تصمیم گیریهای شما!!!!


سلام دایی جون
نمیدونم در جوابت چی بگم,فقط به خاطر راهنماییات ممنون
مامان البرز
11 بهمن 90 16:21
سلام. ماشالله چه نی نی دوست داشتنی دارین. با اجازه تون شما رو لینک کردیم. خوشحال میشم بازم به ما سر بزنین.


سلام عزیزم ممنون از اینکه به وب پسرم سرزدین و کامنت گذاشتین
خوشحال میشم از اینکه در خوندن پستاتون همراهتون باشم
ثمين
14 بهمن 90 13:24
سلام
اومدم ازتون دعوت كنم كه از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیــــــــــس ديدن كنيد
منتظرتون هستم


سلام
حتما عزیزم
تینا
14 بهمن 90 21:02
سلام دوست خوبم
امیدوارم هر جا هستین خوب و خوش باشین و از این به بعد زود زود آپ کنی


سلام عزیزم
ممنون از لطفت,سعی میکنم زودتر آپ کنم