محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

روزهای زندگی من

دوباره اومدیم

1391/2/8 23:54
388 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلی

از آخرین باری که برات نوشتم حدودا یه ماهی میگذره و مامانی تو این مدت حسابی دلش واسه نوشتن اینجا تنگ شده بود

و اما علت یه تاخیر نسبتا طولانی دیگه

عزیزم

من و دایی جون هر دو مون از یه اشتراک اینترنت استفاده میکنیم  و هر سه ماه اونو تمدید می کنیم تو سال جدید دایی جون  چون از شرکت خدمات دهنده زیاد راضی نبود قصد داشت بعد از اتمام این دوره با یه شرکت دیگه قرار داد ببنده  و این شد که به رغم تلاشایه زیاد دایی جون تا وصل شدن مجدد اینترنتمون یه ماهی معطل شدیم

عزیزم تو این یه ماهی که نتونستم برات بنویسم اتفاق خاصی رخ نداده

شما نسبت به یه ماه پیش بیشتر صحبت میکنی و می تونی ما رو متوجه منظورت کنی

از رفتن پارک هم خیلی لذت میبری و بیشتر اوقات با هم پیاده روی میکنیم

اگه از انصاف نگذریم زمانی که حالشو داشته باشی خوب پیاده با مامان همراهی میکنی

عزیزم این روزا به غیر از این چند روز اخیر که همش بارندگی بود بیشتر دوست داری تو حیاط مامانی بری و بازی کنی مخصوصا آب بازی

الان هم که دارم برات این پست جدید رو مینویسم با اینکه ساعت نزدیک 12 شبه اما قصد لالا نداری و داری خودتو برا من به خواب میزنی و همش میگی لالا پیش پیش

فدایه اون شیرین زبونیات بشم

مثل همیشه میخوام بهت بگم دوست دارم خوشگلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان رضا جونی
9 اردیبهشت 91 10:18
چه عجب خانمی
چشممون رو روشن کردید
دیگه داشتیم نا امید می شدیم از بس اومدیم وب محمد جون و دست خالی برگشتیم
هر جا هستید خوش باشید ما رو که خوشحال کردید
روی ماه محمد رو یک بوس گنده بکن


سلام عزیزم
شما لطف دارین
مامان رضا جونی
10 اردیبهشت 91 11:17
سلام عزیزم
چی شد که نرفتید مسافرت
نمی دونی چقدر دلم رو صابون زده بودم ببینمت
نا مردی نکنی هر وقت رفتی شمال به خانم پاکیزه سر نزدی، نزدی پیش ما حتما حتما بیا
وای نمی دونی چقدر ضد حال خوردم وقتی محسن آقا گفت کنسل شد


سلام عزیزم
متاسفانه برنامه ی کاری بابام درست نشد واسه همین منم رو که میشناسی بی خانواده مسافرت و تفریح تعطیله
موکولش کردیم برایه یه فرصت مناسب دیگه
ولی حتما قصد داریم یه سفر تا بجنورد بیام مگه میشه اومد و رو سرتو خراب نشد
سوایه از شوخی دلمون براتون و حتی برا بجنورد تنگ شده
شما که گذرتون این ورا نمیفته ولی ما این جوریا نیستیم
مامان رضا جونی
10 اردیبهشت 91 11:19
راستی یک خبر
خدا رو شکر رض دو هفته ای هست که خودش می ره توی اتاقش و تنها می خوابه و من اصلا توی خوابیدنش دخالت نداره
نمی دونی یک حالی می ده
این جوری هم زودتر می خوابه هم وقتی نصفه شب بیدار می شه من رو صدا نمی زنه برم پیشش


سلام خانمی
گفتم بهت که جدا خوابیدن بچه برا مامان بابا ها خیلی خوشاینده ببین اگه زودتر اقدام می کردی بیشتر کیف می کردی
بازم بهت تبریک میگم
اون کوچولویه ناز و ببوس
مامان رضا جونی
10 اردیبهشت 91 15:37
سلام هستی؟؟؟؟
مامان رضا جونی
10 اردیبهشت 91 15:40
من سر تا پا منتظر روی ماهت هستم خیلی دلم براتون تنگ شده



دل به دل راه داره ما هم دلمون براتون تنگ شده
مامان رضا جونی
10 اردیبهشت 91 15:42
هر وقت؛ وقتت خالی بود یک تک به من بزن و بیا توی نینی وبلاگ که یک کم با هم بحرفیم دلم برات خیلی تنگیده


فکر خوبیه
موافقم بهت اس میدم
آزاده
15 اردیبهشت 91 17:31
سلام عزيزم من آزاده ام 25 سالمه و 4 ساله ازدواج كردم از وبت خيلي خوشم اومد پسر خيلي نازي داره خدا برات ببخشه گلم من عاشق بچه ام اما خدا هنوز كه بهمون نداده برامون دعا كن خدا به ما هم يه بچه ناز مثل محمد جون بده عزيزم تصميم گرفتم منم اگه خدا بهم بچه داد خاطراتمو بنويسم خوشحال ميشم به وبم سر بزني و بيشتر باهم آشنا بشيم من از شهرستان مهدي شهر استان سمنان هستم


سلام عزيزم
خوشحال میشم با هم آشنا شیم در اولین فرصت برات تو وبت کامنت میذارم