محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

روزهای زندگی من

مرور خاطرات

1391/2/19 16:34
437 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

دوباره فرصتی دست داد تا بتونم برات بنویسم

عزیزم الان که من سر گرم آپ کردن وبتم شما لالا کردی امیدوارم همیشه در آرامش باشی خوشگلم

امروز یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه بالاخره فرصتی دست داد تا من و خاله جون ملیحه از طریق نی نی گپ بتونیم یه یه ساعتی رو با هم خلوت کنیم و مثل گذشته ها تونستیم با هم از همه چیز صحبت کنیم

من که دلم خیلی واسشون تنگ شده بود و این جوری تونستیم یکم به یاد خاطرات گذشته از دلتنگی هامون کم کنیم

محمد عزیزم اون مدتی که من تو بجنورد بودم دوستایه خیلی خوبی داشتم که هنوزم مثه اون موقع ها دوسشون دارم و دلم براشون تنگ میشه

یادمه تو همچین ماهی بود که با خاله جون وبلاگ رضا جون و درست کردیم و از اون به بعد مامان رضا هم براش مینوشت

و مثله پارسال تو همچین روزایی با خاله جون آش نذری رو که واسه رضا هر سال نذر داشت پختیم

امروز برات به یاد همه اون روزایه خوب و همه اون دوستایه خوب نوشتم

 برات از دلتنگیهام و همه خاطرات شیرین ولی زود گذر اون روزا نوشتم

 

برات آرزو میکنم تو هم تو زندگیت دوستایه خوبی داشته باشی و همیشه هر وقت از شون یاد کردی از شیرینی هایه زندگیتو و خاطراتت یاد کنی

 

 

 

تو ادامه مطلب برات خاطره پارسال روز مهمونی خاله جون ملیحه رو که برات تایپ کرده بودم آوردم

یادش بخیر............

 

سلام

تو اين پست ميخوام خاطره روز آش خاله جون مليحه(دوست ماماني)رو برات بذارم

دو سه روز پيش خاله جون مليحه به من زنگ زد كه ميخواد برا رضا جون آش بپزه و از من و تو هم برا عصرانش دعوت كرد و از من خواست اگه تونستم زودتر برم تا بهش كمك كنم

اون روز من با كمك با با جون كه لطف كرد و شما رو نگه داشت تونستم ساعت 4 برم خونه خاله جون و بهش يكم كمك كنم

ساعت 6 بابايي زنگ زد كه محمد ديگه خسته شده و منم ازش خواستم تو رو بياره خونه خاله

وقتي بابايي آوردت ديدم به به با لباساي تو خونه اوردتت،اما خوب بود لباساي عصرتم تو پلاستيك كرده بود و آورده بود ،بعد از اينكه حاضرت كردم ،اول رضا جون بود كه خيلي دوست داشت حالتو مثل هميشه بپرسه و تو هم كه مثل هميشه در جواب احوال پرسياي رضا اشك ريختي

اون روز تو پسر خوبي بودي فقط سر سفره نذاشتي ماماني آششو با خيال راحت ميل كنه و ماماني مجبور شد تنهايي جدا از بقيه با محمد تو يه اتاق ديگه آش بخوره

اون شب به هر دو مون خوش گذشت و من يه عكس يادگاري از تو و بچه هاي دوستاي خاله جون به اتفاق رضا گرفتم ،كه برات ميذارم

دوست دارم هميشه بهت خوش بگذره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

❤。★مامان رضا جون★。❤
19 اردیبهشت 91 16:54
سلام عزیزم
امیدوارم بتونیم دوستی مون رو مثل قبل حفظ کنیم
دوری کم رنگش نکنه و خطی روش نندازه
عزیزم
برای مطلبت هم ممنونم
خیلی نشاط بهم داد
خودت باید حدس بزنی که از موقعی که رفتی من چقدر اینجا تنها شدم و نیاز داشتم دوباره باهات هم کلام بشم
دیدی آخرش احوال محمدم رو درست حسابی نپرسیدم
برای بابایی محمد جون سلام برسون و محمد رو یک گاز گنده بکن اینا هم برای گونه های دوست عزیزم


سلام خانمی
منم از صحبت کردن دوباره باهات خیلی خوشحال شدم اما هنوز یه دل سیر منتظرم فرصت شه با هم صحبت کنیم
تینا
20 اردیبهشت 91 19:18
سلام عزیزم
خدا دوستیتونو هر روز محکمتر کنه


ممنون دوست خوبم از دعایه قشنگت
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 اردیبهشت 91 11:47
و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد !

روز زن پیشا پیش مبارک !



مرسی عزیزم
مامان رادین
22 اردیبهشت 91 22:55
روز مادر به شما مامان گل مبارک


ممنون
منم تبریک میگم این روز رو
❤。★مامان رضا جون★。❤
23 اردیبهشت 91 10:02
زهره جونم روزت مبارککککککککک


ممنون عزیزم منم تبریک میگم
ثمین
30 اردیبهشت 91 0:30
سلام! یکی از کاربران ژرورنال دنیای نفیس سوالی داشتن که قرار شد به اشتراک بزاریم. اینکه: چه لباسهايي براي سيسموني بخريم؟؟؟ خوشحال میشم شما هم نظرتون رو برامون بگید تا مامانای جدید استفاده کنن! منتظرتون هستیم