محمد و خانه اسباب بازی
سلام شیرینی زندگیم
پسر نازم یه چند روزی میشه که قصد داشتم ببرمت یه پارک جدید که نزدیک خونمون باز شده به نام خانه اسباب بازی
چند وقت پیش تبلیغاتشو دیده بودم و خیلی علاقه مند شده بودم ببینم شرایطش چه جوریه,به خاطر همین دیروز تلفنی با مدیرش صحبت کردم و یه سری اطلاعات گرفتم
از تعاریف مدیر پارک میشد استنباط کرد که با توجه به روحیات شما واسه شما خوب باشه,آخه یه حسن بزرگی که داشت این بود که در صورت تمایل مامان ها هم می تونستن تو ساعاتی که بچه ها رو میارن خودشون کنار بچه هاشون حضور داشته باشن و از نزدیک با اونا همراه باشن و هم میتونستن اگه بیرون کار دارن بچه هاشون و به پرستار پارک بسپرند و هر وقت دوست داشتن بیان دنبالشون
با توجه به اینکه هنوز شما به من خیلی وابسته ای و تو پارک هایه دیگه چون یکم شلوغه سوار هر بازی ای نمیشه اینجا واست خیلی مناسب بود
امروز صبح به اتفاق امیر علی و احمد جون شما رو بردیم و خیلی بهتون خوش گذشت اولین باری بود که همه بازیهاشو امتحان می کردی و نمیترسیدی
نه تنها به شما بلکه به من هم که نظاره گر این همه شور و حیجانتون بودم خوش گذشت هیچ چیزی واسه یه مادر شیرین تر از دیدن شادی و لذت فرزندش نیست و امیدوارم همیشه بتونم این شادی و لذتو برات به ارمغان بیارم
اونجا این قدر بازی کردین و انرژی سوزوندی که بر خلاف همیشه که غذا خوب نمی خوردی با اشتهایه بیشتری ناهار خوردی و بعدشم یه خواب ناز کردی
عزیزم ان شاا... اگه بتونم سعی می کنم تو هفته چند بار ببرمت تا بیشتر بتونی با هم سن و سالات باشی و خوش بگذرونی
ودر آخر مثله همیشه میخوام بهت بگم:
خیلی دوست دارم و به خاطر نشوندن گل لبخند رو لبات نهایت تلاشم و می کنم