محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

روزهای زندگی من

خرداد تا به امروز

سلام خوشگل من دوباره اومدم ولی با یکم تاخییر تو ماهی که در حال سپری کردنشیم یه عالمه اتفاقایه جدید واسمون افتاده ولی مامانی یکم واسه آپ کردن وب شما کم کاربود البته می دونم بهم حق میدی آخه چند روز پیش من یه مهمونی نسبتا بزرگ داشتم و از اول این ماه درگیر کارایه مهمونیم بودم عزیزم این ماه شروعش با تولد دو قلوها(احمد و امیر علی جون)همراه بود چهارم خردادامسال اونا دو ساله میشدند تو هم که عاشقه تولد و جشنشی اون روز به شما ها خیلی خوش گذشت و شما هم همش بی وقفه شعر تولد تولد تولدت مبارک می خوندی اما متاسفانه بازم نتونستم براتون عکسایه جالبی بگیرم چون هم مهمونا همش دور و برتون بودن هم شما ها یه جا باهم وانم...
17 خرداد 1391

روز مادر

همه می شناسیمش؛ همون که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست. سلام پسرم امروز برایت با قلبی پر از احساسات مادرانه مینویسم و از تو به خاطر دادن این هدیه بزرگ و و با ارزش دنیا ها ممنونم چرا که تو طعم مادر شدن و این همه احساس قشنگ رو با به دنیا آ...
23 ارديبهشت 1391

مرور خاطرات

سلام نفسم دوباره فرصتی دست داد تا بتونم برات بنویسم عزیزم الان که من سر گرم آپ کردن وبتم شما لالا کردی امیدوارم همیشه در آرامش باشی خوشگلم امروز یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه بالاخره فرصتی دست داد تا من و خاله جون ملیحه از طریق نی نی گپ بتونیم یه یه ساعتی رو با هم خلوت کنیم و مثل گذشته ها تونستیم با هم از همه چیز صحبت کنیم من که دلم خیلی واسشون تنگ شده بود و این جوری تونستیم یکم به یاد خاطرات گذشته از دلتنگی هامون کم کنیم محمد عزیزم اون مدتی که من تو بجنورد بودم دوستایه خیلی خوبی داشتم که هنوزم مثه اون موقع ها دوسشون دارم و دلم براشون تنگ میشه یادمه تو همچین ماهی بود که با خاله جون وبلاگ رضا جون و د...
19 ارديبهشت 1391

گذری بر خاطرات عید امسال به روایت تصویر

سلام مامانی پسرم همون جور که برات تو پست قبلی گفتم متاسفانه من امسال از نهم عید دیگه اینترنت نداشتم تا برات خاطرات قشنگ اون روزا رو و حتی جشن یه سالگی وبلاگتو که بیست فروردین  بود رو آپ کنم عزیزم عید امسال بر خلاف سالیه پیش که همه چی حتی عید دیدنیامون هل هلکی بود خیلی خوب سپری شد عزیزم من و بابا جون سعی کردیم به شما حسابی خوش بگذره و اکثر جاها همراه خودمون میبردیمت عزیزم از اون روزا خیلی ازت عکس دارم حتی با بچه هایه فامیل اما الان که همشو مرور میکردم تو هیچ عکسی خوب وانستادی تا ازت عکس بندازم البته طبیعیه واسه همین چند تاشو بیشتر نتونستم برات گل چین کنم به امید روزی که خیل...
10 ارديبهشت 1391

دوباره اومدیم

سلام عسلی از آخرین باری که برات نوشتم حدودا یه ماهی میگذره و مامانی تو این مدت حسابی دلش واسه نوشتن اینجا تنگ شده بود و اما علت یه تاخیر نسبتا طولانی دیگه عزیزم من و دایی جون هر دو مون از یه اشتراک اینترنت استفاده میکنیم  و هر سه ماه اونو تمدید می کنیم تو سال جدید دایی جون  چون از شرکت خدمات دهنده زیاد راضی نبود قصد داشت بعد از اتمام این دوره با یه شرکت دیگه قرار داد ببنده  و این شد که به رغم تلاشایه زیاد دایی جون تا وصل شدن مجدد اینترنتمون یه ماهی معطل شدیم عزیزم تو این یه ماهی که نتونستم برات بنویسم اتفاق خاصی رخ نداده شما نسبت به یه ماه پیش بیشتر صحبت میکنی و می تونی ما رو متوجه منظورت ...
8 ارديبهشت 1391

محمد جون و عید 91

سلام عسلی من اول اینکه عیدت مبارک عزیزم امیدوارم سال پیش رو برامون پر باشه از شادی و برکت و سلامتی و خبرایه خوش محمد عزیزم  این سومین عیدیه که زیباترین بهونه هستی برایه من و باباجون در کنار سفره هفت سین همراهمون بود برایه آغاز یه ساله جدید,یه ساله قشنگه دیگه که مطمئنا در کنار شما قشنگ تر هم میشه عزیزم امسال بر خلافه همه سالایه پیش که من و بابایی تو  عید دیدنیامون مجبور بودیم عجله کنیم و هر جور شده دید و بازدیدامونو تو چند روز سر جمع کنیم  خوشبختانه یه عالمه فرصت داشتیم تا با حوصله بتونیم بریم مهمونی در عوضشم امسال چون خونه مامانی میشینیم هر کی عید دیدنی خونه اونا می اومد یه سر هم بالا می ا...
8 فروردين 1391

یادگاریه سیسمونیه بابا جون

سلام خوشگل مامانی عزیزم یه جمعه شبه دیگه از واپسین شب های سال 90 در حال تموم شدنه ساعت نزدیکه یک صبحه و امشب چون شما بعد از ظهر از همیشه بیشتر خوابیدی داری شب زنده داری میکنی و حالا حالا ها قصد لا لا نداری منم فرصت رو غنیمت شمردم و یه مازیک در اختیارت گذاشتم تا شما نقاشی کنی و من بتونم راحت تر برات بنویسم عزیزم امروز بعد از ظهر با بابا جون و شما رفتیم خونه پدر جون همه اون جا بودند زهرا و احمد و امیر علی جون دیگه کمکم داری به زهرا عادت میکنی و بیشتر با هم بازی میکنین و زهرا هم کمتر از سر و کول شما بالا میره حسابی امشب با زهرا جون و امیر علی و احمد جون بازی کردی تازه امشب به خاطر اینکه کنار ...
20 اسفند 1390

تولد قشنگه محمد نازم

سلام عسلی دوباره اومدم تا بقیه عکسایه تولدتو برات بذارم این عکس پایینی  هم مربوط به هدیه مامان جون و عمه جون و عموجونه که واسه محمد خوشگلم زحمت کشیدن و یه ماشین برقی هدیه دادن اما چون سایز ماشینش واسه استفاده ساله دیگت کوچیک بود عوضش کردیم و یه بزرگتر برات خریدیم دایی جونا هم هر کدوم واسه عیدت برات شلوار لی خریده بودن خاله جون و عمو مجیدم واست یه هواپیمایه قشنگ هدیه دادن مامانی و بابایی هم واسه تخته نوجوانت خوش خواب هدیه دادن و من و بابایی هم یه ایرا چک واسه حساب مسکن نوجوانانت عزیزم همه هدیه هات مبارکت باشه اینم عکسییه که چند روز قبله تولدت سفارش دادیم برات رو شاسی بزنن به عنوان ...
9 اسفند 1390

ادامه عکسایه تولد خوشگل مامان

سلام عسلی مامانی تو پسته قبلی بهت قول دادم تو این پست برات یه سری دیگه از عکسایه تولدتو قراربدم اینم الوعده وفا پسرم این تصویر بالایی عکسه کیف هایی که مامانی با کمک خاله جون درست کرد و یه سری هدایایه کوچیکم توش قرار دادیم تا مهمونا از تولد محمد خوشگلم یادگاری داشته باشن رو هر کیفی هم اسم اون کوچولویه خوشگل که قرار بود این هدیه رو دریافت کنه نوشتیم   این عکس هم یه سری از کارتایی رو که برایه تشکر از مهمونا تو کیفا قرار دادم رو نشون میده تو هر کارتی یه پیام تشکر از طرف محمد خوشگلم به مهمونا بود که از اینکه تو جشن تولدت همراهت بودن تشکر کرده بودی اون کارته بزرگی هم که پشت این آدم برفیاست کارتیه ...
5 اسفند 1390

تولد2 سالگیت

سلام ناناز من الان که برات می نویسم ساعت نزدیکه1صبحه و شما و بابایی تو خواب ناز به سر میبرین عزیزم جمعه پیش تولدت رو 2 روز زودتر از 1 اسفند برگزار کردیم و من هرچی از اون روز سعی داشتم برات از تولد قشنگت بنویسم فرصت پیدا نمی کردم اما امشب با تمام خستگیم سعی دارم برات گوشه ای از اونچه در تولدت گذشت رو بنویسم و برات عکساشو قرار بدم چون حتما تو در آینده به یاد نخواهی داشت نمیدونم الان که داری این مطلب رومیخونی چند سال داری و چندمین جشن تولدت رو سپری کردی اما آرزو دارم هر جا هستی تنت سالم باشه و سالهای سال با هم تولدایه قشنگتو جشن بگیریم محمد قشنگم تولد 2 سالگیت رو در کنار خونواده هامون بر پا کردیم تو یه شب س...
4 اسفند 1390