محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

روزهای زندگی من

تولدت مبارک

 تولدت مبارک *********************************** بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف >www.kalfaz.blogfa.com الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس   تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن همين شعر ...
1 اسفند 1390

آغاز شمارش معکوس

سلام خوشگل مامانی: عزیزم دیگه برا مامان شمارش معکوس برا رسیدن روزی که هممون منتظرشیم شروع شده واسه رسیدن به یه روز پر از خاطره و قشنگی گل پسرم این روزا مامانی حسابی سرش به تدارکات و خرید برا تولد قشنگ ترین کوچولویه دنیا گرمه و چه قدر این سرگرمی شیرین و دلچسبه عزیزم ان شا... سعی دارم تولدت و روز جمعه بگیرم دو روز از یکم اسفند جلوتر ,آخه هرچی فکر میکنم میبینم جمعه برا هممون بهتره چون هم بابایی چون تعطیله وقته بیشتری داره به من کمک کنه هم مهمونامون روز ٢شنبه چون روز کاریه احتمال داره خسته باشن و مثل روز تعطیل مهمونی بهشون نچسبه عزیزم دیشب به اتفاق باباو مامانی رفتیم خرید تزیینات تولد...
23 بهمن 1390

تولد

سلام عسلک مامان:                                      تو یه روز سرد و قشنگه زمستونی با دستانی که از گرمایه وجود تو و همسرم به گرمی می نویسد برایت می نگارم با گذر هر روز از ماه قشنگه بهمن و پایان آن نوید رسیدن ماه اسفند رو بیشتر و بهتر حس میکنم ماهی که با اومدنش نوید اومدن قشنگ ترین بهونه زندگیمون رو میاره اسفند برای من و بابایی یعنی بهاره قشنگه زندگیمون,اسفند برای من یعنی نوید داشتن بهترین هدیه ی خدای مهربون به من و اسفند یعنی ن...
15 بهمن 1390

تاخییر طولانی

سلام هستی من وای که نمیدونی چه قدر دلم برا اینکه دوباره بیام اینجا و چند سطری برات بنویسم تنگ شده دیگه این طلسم نسبتا طولانی رو شکستم امروز با اینکه خیلی کار دارم و نیم ساعت دیگه باید از خونه برم بیرون دیدم دیگه نمیشه باید نوشتن تو دفتر زندگیه گل پسرم هم مثل کارایه دیگه بشه یکی از کارایه روزانه مامانی اما چرا این همه تاخییر؟ پسرم تو این مدتی که برات ننوشتم اتفاقایه مختلفی برامون افتاده از جمله اینکه بالاخره مامانی و بابایی بعد یه عالمه دنبال خونه گشتن و از این بنگاه به اون بنگاه سرزدن و تصمیم برا فروش خونشون گرفتن و هی مشتریایی که می اومدند رو رد و قبول کردن بالاخره بعد یه ماه تصمیم نهایی شونو بعد گرفت...
8 بهمن 1390

یاد یک دوست

پسرم گاهی تو زندگیه هر کسی امکان داره لحظاتی اتفاق بیفته که دوست داشته باشه اوقاتی رو به یاد گذشته هاش با خودش خلوت کنه,بعضی وقتا دوست داره خاطراته گذشتشو مرور کنه و گاهی با مرور اونها لبخند یا اندوهی تو چهرش نمایان میشه که نشون از شیرینی یا تلخی اون خاطرات داره عزیزم امشب از اون شباییه که مامانی یه همچین حالی رو پیدا کرده و جز نوشتن هیچی نمیتونه آرومش کنه,شاید وقتی مینویسم چون میتونم اونچه در دلم میگذره رو راحت تر بیان کنم تا بخوام به زبون بیارم بهتر آروم میشم محمد خوشگلم امشب وقتی مثله شبایه دیگه تو بغلم گرفته بودمت و برات لالایی میخوندم تا بخوابی,زمانی که محکم آغوشم و گرفته بودی و داشتم لالایی هر شب ...
4 دی 1390

محمد جون و یلدا سال 90

سلام همه وجودم مامانی من,امشب هم یکی دیگه از بهترین شبهای زندگی من و بابایی در کنا شما بود عزیزم ,امسال دومین سالیه که بلندترین شب سال یه پسر کوچولوی خوشگل مهمونه خونه ما شده در کنار تو بودن و با تو بودن اونقدر شیرینه که بلندترین شب سال رو هم برای ما کوتاه جلوه میده                                  عزیزم امسال با همه سالایه پیش شب یلداش واسه من و بابایی فرق می کرد و اونم این بود که برخلافه سالای پیش که معمولا ما شب یلدا رو دور از خونواده هامو...
1 دی 1390

محمد جون خالق آثار هنری و تعمیرات لوازم برقی از نوع خودش

سلام هستی من عزیزم اگه خاطرت باشه تو یکی دو پست گذشته برات از خرید تخته جادیی نوشتم و علاقه شدیدی که به نقاشی کشیدن رو اون پیدا کردی  و برات از شیرین کارییای این روزات هم نوشتم از جمله علاقه شدیدت به فیشای تلویزیون حیفم اومد از این شاه کارات تو وبلاگت عکس نذارم به خاطر همین برات تو این پست 2 تا عکس میذارم که اولشی مربوط میشه به بلایی که سر فیشا و جا فیشای تلویزیون آوردی و  به جای قراردادن فیش تو تلویزیون از هرچیزی که تو جا فیشا جا شه مثل خلال دندون هم حتی استفاده میکنی و دومی مربوط میشه به خلق آثار هنریت رو تخته جادوییت بهتر خودت ببینی تا بعد ها نگی مامان من این قدرم که شما میگین خرابکار ن...
26 آذر 1390

محمد و کسالت

سلام عزیز دل مامان چند روزی میشه که به خاطر کسالت شما وقت نکردم برات بنویسم همیشه دوست داشتم و دارم که از قشنگ ترین لحظات زندگیت بنویسم ,اما چاره ای نیست که گاهی تحمل سختیها هم قسمتی از زندگیست عزیزم تقریبا یه هفته ای میشه که شما همش حال نداری و کسلی                                                 اواسط هفته پیش دچار تب و بهم خوردگی معده شده بودی ,بردمت دکتر و آقای دکتر ت...
21 آذر 1390

تخته جادویی

همه هستی ام محمد جون: سلام خوشگلم یه شب دیگه کم کم داره تموم میشه و باز من و تو در حال شب زنده داری ایم ,گل پسرم مثل اینکه قصد نداری کمکم کنی برنامه خوابت به روال عادیش برگرده عزیزم ساعت ١:١٥دیگه حالا میشه گفت صبح روز ٢ شنبه است و تو با انرژی تمام در کنارم مشغول بازی با اسباب بازیات و به قول خودت خوردن به به از نوع چوب شوری عزیزم چند روزی میشه که برات یه دونه تخته جادویی خریدم آخه تو خیلی نقاشی کشیدن باز اونم از نوع خط خطی رو که سبکش فعلا در انحصار خودته رو دوست داری تا جایی که متوجه شدم در خلوت خودت دست به کارا و ابداع هنر های جدیدو بزرگی از نوع نقاشی رو در و دیوار میزنی منم که نمی تونستم جلویه این هنر و ...
13 آذر 1390

برنامه خواب

سلام نفسم: یه شبه دیگه از راه رسید و من دوباره می تونم برگی دیگر از دفترچه خاطرات با تو بودن را بنویسم عزیزم چند روزی میشد که تو حسابی برنامه خوابت بهم خورده بود طوری که شبا تا ساعت ٣ بیدار بودی و عوضش روزا تا ١٢ ظهر میخوابیدی این برنامه خوابت منو حسابی کلافه کرده بود آخه مجبور بودم خوابم رو با تو تنظیم کنم که تا سحر انرژی سر و کله زدن باهت و داشته باشم و حسابی از کارام عقب می افتادم بالاخره امروز تونستم به خودم غلبه کنم و تو رو ساعت ٦بیدار کنم و این قدر باهت بازی کنم تا ظهر که زود نخوابی ظهر هم نزدیک ساعت ٢ خوابوندمت تا ٤و نیم وخدا رو شکر امشب تونستم ١١و نیم بخوابونمت الهی که رویه خوابت درست بشه عزیزم تا ه...
7 آذر 1390